Monday, March 28, 2016

The site of two colliding galaxy clusters

 This information has recently been updated, and is now available.
03/25/2016 08:46 AM EDT
This cosmic kaleidoscope of purple, blue and pink marks the site of two colliding galaxy clusters.

Map of Mars Gravity

03/21/2016 12:42 PM EDT
A new map of Mars' gravity is the most detailed to date, providing a revealing glimpse into the planet's hidden interior. The map was derived using Doppler and range tracking data collected by NASA's Deep Space Network from three NASA spacecraft in orbit around Mars: Mars Global Surveyor, Mars Odyssey, and the Mars Reconnaissance Orbiter.

Sunday, March 27, 2016

چگونگی زندگی مردم دمشق

مردم دمشق چطور زندگی می‌کنند؟

 
میدان مرجه (میدان شهدا) در مرکز دمشق -- عکس مارس ۲۰۱۶
در رسانه‌ها به داستان پناهجویان سوری که برای فرار از جنگ و رسیدن به اروپا تقلا می‌کنند، توجه زیادی می‌شود ولی شهروندان سوری که در وطنشان باقی مانده‌اند، در چه شرایطی به سر می‌برند؟
برای پاسخ به این سئوال من که خودم در دمشق بزرگ شده‌ام، ولی دو سال گذشته را در لندن گذرانده‌ام، تصمیم گرفتم به بیروت که با دمشق فاصله زیادی ندارد، بروم تا به وطنم نزدیک‌تر باشم و بتوانم شاهد زندگی شهروندان سوری باشم.
بیش از یک سال بود که به دمشق نرفته بودم و می‌خواستم دوباره سری به این شهر بزنم.
صدها هزار نفر از ساکنان دمشق اکنون از این شهر گریخته‌اند. دمشق که قبلا قدیمی‌ترین شهر پرجمعیت جهان که همچنان موقعیت خود را حفظ کرده، محسوب می‌شد اکنون به شهری که نیمی از ساکنانش فرار کرده‌اند تبدیل شده.
بیشتر کسانی که می‌شناسم دیگر در این شهر نیستند؛ شماری به جای امن پناه برده‌اند، عده ای فوت کرده‌اند و بعضی هم به زندان افتاده‌اند. طبقه متوسط تحصیلکرده که دیگر قادر به کار کردن در این شهر نبود راه دریا را برای رسیدن به اروپا انتخاب کرده است.
جوانان معدودی که باقی مانده‌اند، از بیم رفتن به سربازی از خانه‌هایشان بیرون نمی آیند و زنان برای تامین معاش به سختی کار می‌کنند. کسانی که همچنان در سوریه مانده‌اند، خسته و فرسوده هستند ولی پناهندگی را دوست ندارند. آنها ترجیح می‌دهند تا آنجا که امکان دارد در سوریه بمانند.
وضعیت عجیب و غریب 
ارزش لیره سوریه در برابر دلار کاهش پیدا کرده و در نتیجه قیمت‌ها افزایش یافته. کسانی که درآمد ماهانه شان معادل ۵۰۰ دلار و برای یک زندگی آبرومند کافی بود، اکنون می‌بینند قوه خرید درآمدشان تنها حدود ۵۰ دلار است که به سختی برای یک هفته کفایت می‌کند.
ولی بازار قدیمی و دکه های فروش ادویه هنوز مشتریان زیادی را جلب می‌کند که در حال گردش و لذت بردن از بخش های تاریخی صدمه نخورده دمشق هستند. بستنی فروشی معروف بکتاش، که در وسط بازار حمیدیه قرار دارد، مانند گذشته مملو از مشتری است.
کمی پایین‌تر، در نزدیکی مسجد اموی، زنان و مردان و کودکان در حال لذت بردن از آفتاب و تماشای پرستوهایی هستند که بر فراز مناره‌های مسجد در حال پروازند. اکثر آنان بیخانمان‌هایی هستند که زادگاه خود را ترک کرده و به دمشق پناه آورده‌اند.
اما کوچه های تنگ و باریک اطراف بازار ادویه به طور غیرمعمول ساکت است. صاحبان مغازه های عتیقه فروشی قبلا مشتریان زیادی داشتند که مصنوعات برنجی و یا ساخته شده از صدف را خریداری می‌کردند ولی حالا آنان فقط این اشیاء را گردگیری می‌کنند و منتظر روزی هستند که دوباره کسب و کارشان رونق بگیرد.
درمحله های ثروتمندتر دمشق، رستوران‌ها، کافه ها و حتی میخانه‌های تازه‌ای باز شده‌اند. هنگامی که دی‌جی آهنگ‌هایی را پخش می کند که در ستایش از بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه یا متحد او حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان است، مشتریان به پیست رقص می‌روند. اما عده‌ای موقع پخش این آهنگ ها همچنان نشسته و به نوشیدن نوشیدنی‌های خود ادامه می دهند که نشانه روشنی از مخالفتشان با بشار اسد است.
این مردم کسانی‌اند که از جنگ، جان سالم به در برده‌اند یا با سر به زیر بودن، اجتناب از سیاست و یا ادامه نزدیکی با دولت توانسته‌اند از خطر مصون بمانند- آنها می‌دانند روی گرداندن از دولت چه عواقبی خواهد داشت.

شهر ارواح 
این روزها صدای تیراندازی در مرکز شهر کمتر شنیده می‌شود و از آنجا که بعضی از ایستگاه های بازرسی را تعطیل کرده‌اند، رفت و آمد آسانتر شده ولی محله برزه در حومه شرقی بیروت که از مراکز اولیه تظاهرات علیه بشار اسد بود و بعد به صحنه زد و خوردهای جدی تبدیل شد، حالا به شهر ارواح شباهت پیدا کرده.
بیشتر ساختمان‌ها ویران شده اگر چه هنوز شماری از شورشیان در آنجا زندگی می‌کنند. اعلام آتش بس سبب شد که اعضای چند خانواده بتوانند به ترکیه فرار کنند. از جمله ندا، دختر مبارزی که مدت‌ها قبل او را می‌شناختم.
خانواده لیلا، دختر دیگری که او هم از آشنایان قدیمی‌ام است، هر روز به دادگاه محلی می‌روند تا بفهمند دخترشان که در بازداشت به سر می‌برد چه موقعی آزاد خواهد شد. لیلا که به کودکانی که در بخش محاصره شده غوطه شرقی، زندگی می‌کردند کمک می‌کرد، به اقدامات تروریستی متهم شده.
توانستم به شهر تحت محاصره التل، که ریشه‌ام در آنجاست و با اتومبیل ۲۰ دقیقه با مرکز دمشق فاصله دارد، بروم.

در گذشته، جمعیت این شهر حدود ۱۰۰ هزار نفر بود ولی اکنون حدود یک میلیون نفر بیخانمان که عمدتا از جنگ در حومه غوطه شرقی فرار کرده‌اند در التل زندگی می‌کنند.
ساکنان شهر از پناهجویان استقبال کرده‌اند. هیچ خانه خالی وجود ندارد و هر خانواده ای محلی برای زندگی دارد.
هیچ کس شب گرسنه نمی‌خوابد. مردان مسلح هم دیده نمی‌شوند. پس از آخرین ایستگاه بازرسی دولتی در جاده منتهی به التل، غیرنظامیان کمیته آشتی ملی، مسئولیت امنیت خیابان‌ها را به عهده دارند.
ولی هنوز افراط‌‌گرایی دیده می‌شود. یک زن به من گفت : "هر صبح می‌شنویم که یکی از نفرات دولت اسلامی (داعش) یکی از اعضای جبهه نصرت را کشته و یا بالعکس."
می‌پرسم چه چیزی مردم را اینجا نگه می‌دارد؟ جواب می‌دهد: "کجا برویم؟ سرنوشت ما این است که یک روز بمیریم، بهتر است در وطنمان بمیریم تا در تبعید."

رمز بقا 
علاوه بر مردمی که در مرکز دمشق که امن است زندگی می‌کنند، و نیز اشخاصی که در حومه‌های خطرناک این شهر، به سر می‌برند، هنوز بسیاری از شهروندان سوریه را می‌توان دید که مصمم هستند کشورشان را ترک نکنند. هنرمندان، بازیگران، پزشکان، امدادگران و کارمندان عادی دولت از جمله شهروندانی‌اند که احساس می‌کنند وظیفه دارند به کشورشان خدمت کنند. آنها می‌دانند هرگز نباید صدایشان را بلند کنند و لازم است از سیاست دور بمانند.
ترک مخاصمه اخیر که نتیجه دیپلماسی بین المللی بود به سوری‌ها اجازه داد از لحظات نادر آرامش لذت ببرند.
 
هزاران نفر در حالی که پرچم های سبز رنگ انقلاب را در دست داشتند،علیرغم درخواست نیروهای دولتی و نیز اسلامگراها که تلاش دارند قوانین اسلامی (شریعت) را پیاده کنند، یک بار دیگر به خیابان‌ها آمدند. آنها درست مانند پنج سال قبل شعار آزادی می‌دادند و کاملا معلوم است که می‌خواهند به این گونه تظاهرات ادامه دهند.
روسیه بیرون بردن نیروهایش را از سوریه شروع کرده ولی نباید نتیجه‌گیری کرد که جنگ به زودی پایان خواهد یافت .در حالی که همه به دنبال مشاهده دلایل امیدوارکننده‌ای برای باقی ماندن در سوریه‌اند، در باره آینده و این که چه پیش خواهد آمد، پیش بینی‌ها و اظهار نظرهای متفاوتی می‌شود.
اگر نمی‌ترسیدم، همان‌جا می‌ماندم و دیگر هیچ وقت آنجا را ترک نمی‌کردم.

دستورالعملهای خودسازی دکتر سریع القلم برای سال 95

هر دستور العملی که فردی باشد خوب است و در صورتی که بدان عمل شود دگرگون کننده است. دستورالعملهایی که فردی نیست و کلی گویی است به هیچ دردی نمیخورد حتا اگر برخی بدان عمل کنند. همواره خودسازی پیشنیاز جامعه سازی است. اگر در یک جامعه هرکس بکوشد خود را درست کند یک جامعه سالم به وجود خواهد آمد ولی اگر هر کس بگوید باید چنین کنیم و چنان کنیم، نه خود کاری میکند و نه دیگران به سخن او توجه نشان میدهند. البته نباید فراموش کرد که بهتر و مفیدتر آن است که رهبران یا شبه رهبران نظام در این گونه خودسازیها پیشقدم شوند.

پیشنهاد دکتر سریع القلم برای سال 95
دکتر محمود سریع القلم - برجام به فرجام رسید، اما اگر می خواهیم زندگی مان تغییر کند و کشورمان پیشرفت، نیازمند “ برنامه توسعه آینده مشترک ما ” هستیم. این برنامه ۱۲ بند دارد.
۱ - ما متعهد می شویم نیم ساعت کمتر پای تلویزیون بنشینیم و هر روز ۳۰ دقیقه مطالعه عمیق کنیم .
۲ - ما متعهد می شویم روزانه ده دقیقه خلوت و سکوت کنیم و به آینده فکر کنیم .
۳ - ما وظیفه داریم هر هفته یک اقدام انجام دهیم که از آن منفعت شخصی نمی بریم و صرفا فایده عمومی دارد (مانند دیوار مهربانی)
۴- ما خود را موظف می دانیم با دیگران به گونه ای رفتار کنیم که می پسندیم با ما رفتار شود .
۵ - ما خود را موظف می دانیم راجع به اموری که نمی دانیم اظهار نظر نکنیم و «نمی دانم» و «اشتباه کردن» را راحت به کار ببریم .
۶ - ما تمرین می کنیم که تصمیم های مهم مان بر اساس تحلیل جامع منفعت و هزینه باشد و به صورت مکتوب فکر کنیم نه ذهنی و روی هوا .
۷ - ما قول می دهیم خیابان را خانه خود بدانیم و دریا را حوض خانه مان و جنگل را باغچه. آشغال را در سطل آشغال قرار دهیم و نه در کف خیابان و دریا و جنگل .
۸ - ما موظفیم ترک کنیم پارتی بازی، زرنگ بازی (عدم رعایت صف) و تقلب کردن را .
۹ - ما مکلفیم «راست» بگوییم حتی اگر به ضرر ما تمام شود و به قول مان عمل کنیم حتی اگر سرمان برود .
۱۰ - ما تلاش می کنیم افق فکری مان را از « سه ماه» به «ده سال » گسترش دهیم .
۱۱ - ما متعهد می شویم خدا را آزاد کنیم! ما قول می دهیم زین پس خدا را در عزا، مساجد و بیماری ها محدود و قاب نکنیم. از این پس خدا را همراه خود می دانیم؛ در همه شرایط ؛ صف اتوبوس، ترافیک همت، دیدن تصاویر زندگی خصوصی افراد، قضاوت در مورد دیگران، سر چهار راه و…
۱۲- ما متعهد می شویم که عمل کنیم! می کوشیم کمی از جوک گفتن، انتقاد، تحلیل های انتزاعی کردن، فلسفه بافی کردن، مقدمه چینی کردن، حسرت خوردن وضعیت کشورهای توسعه یافته، تفریح و مخالفت کردن بکاهیم و به جای آن کمی عمل کنیم. ما می کوشیم، بر این ویژگی منفی فائق آییم:
جایگزین کردن هر چیزی به جای عمل.
ما می کوشیم برنامه ریزی مان معطوف به عمل باشد ( و نه جایگزین عمل ) و عمل مان مبتنی بر برنامه باشد. برنامه معطوف به عمل و عمل مبتنی بر برنامه باعث “توسعه آینده مشترک ما” خواهد بود
منبع: روزنامه ایران
https://telegram.me/DardeDanestan

محمد نوری زاد: نامه ای هفده نکته ای

یک: گفت: ده سال دیگر که تمامیِ منابعِ آبیِ کشور تمام شد، حالا هی بگو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. گفت: ولایت فقیه یعنی قحطی. یعنی تحقیر. یعنی به زانو در انداختن ملتی پیشِ پایِ بی خردی. گفتم: درست می گویید: ذره ای اگر خردمندی در این بختک های اساطیری بود، لااقل مثل یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ هفت ساله تعبیر کرد، برای آینده ی آب و آبروی کشور آستین بالا زده بودند از سالها پیش. دریغ اما که آستینِ اینان برای دریدنِ آبروها و ریختنِ خونِ مردم و بالا کشیدن هست و نیست شان بالاست از سی و هفت سال پیش.

دو: جوانی آمد نفس زنان. با دو پرسشی که بر برگه ای زرد رنگ نوشته بود. دانشجوی علوم سیاسیِ دانشگاه تهران بود. می گفت: پرسیدنِ این پرسشها در دانشگاه و اصرار به پاسخ گرفتن از استاد همیشه برای من با هراس همراه بوده. آنهم جلوی چشم دانشجویانی که زل زده اند به تو و تو می دانی که عده ای از آنها بسیجی اند و به این دلیل به دانشگاه راه یافته اند که گزارش کنند آدم های مسئله داری چون مرا. گفتم: بپرس. پرسید:

چرا توهین به رهبری زندان و شکنجه دارد در این نظام؟ و حال آنکه در غرب، انتقاد و حتی نثارِ بد و بیراه به پادشاه و رییس جمهور و مسئولانِ رده بالای کشور از بدیهیات است. گفتم: در اینجا نه که رهبر را در صف پیامبران و خدا جا داده اند و حتی مقام عظمایِ وی را از خود خدا نیز برتری تفسیر فرموده اند، لاجرم توهین به رهبر را در همان امتداد قانونی کرده اند. با این اغماض که: اگر توهین به رهبری جرم است، نیز خسارت هایی که شخص رهبر به کشور وارد آورده باید جرم تلقی کرد. و گفتم: مگر می شود یکطرفِ دعوا را قضاوت کنیم و تحقیرها و غارت ها و سرشکستگی های ملی ای را که مستقیماً از جانب رهبر به ریختِ کلیِ کشور و به ریختِ کیِ اخلاقِ مردم تزریق شده، نادیده بگیریم و هیچ از رهبر نپرسیم: این آیا کشوری بود که شما از شاه تحویلش گرفتید؟

پرسش دوم؟ پرسید: چرا امامان شیعه هیچ اختراعی و اکتشافی نداشته اند؟ مثلاً علاجِ یک بیماری را کشف می کردند و ما به زخم معده که بر می خوردیم، با غرور می گفتیم: مردمِ دنیا علاج زخم معده را از امام علی دارند. و یا ادامه ی فرمول های فیثاغورث را از امام حسن و فلان ماده ی حقوق بشری در باره ی زنان را از فاطمه ی زهراء و علاج تراخم و طاعون و آب مروارید را از امام حسین و همینطور تا به آخر؟ گفتم: پسرم، این سخن را مسکوت بگذار و سرِ این رشته را وا بِنِه که مرا تابِ پاسخ گفتن به این پرسشِ تو نیست.

سه: تصمیم داشتم وسایل نقاشی ام با خود ببرم و در همان پای دیوار زندان اوین شروع کنم به نقاشی. همین کار را هم کردم. تکه تکه در فرصت هایی که پیش می آمد کار می کردم. اما آمدن دوستان مرا از فرو شدن به حس و حال نقاشی باز می داشت. با این همه، نیمی از یک تابلو را کار کردم. مابقی اش ماند برای فرصتی و روزی دیگر. رفت و آمد به دادسرا مثل روزهای دیگر با سرگردانیِ مردم در پشتِ در دادسرا همراه است. مردم باید از یک دریچه ی کف دستی خواسته ی خود را به سربازی در آنسوی دریچه بگویند تا اگر بصلاح بود و قاضیِ مربوطه پشت میزش حضور داشت و منشیِ فلان شعبه سرِ حال بود به داخل روند و چند ساعتی را نیز در سالن انتظار منتظر بمانند. عهد بوقی ترین شکلِ پاسخگویی به ارباب رجوعِ نگران و سرگردان و مستأصل را همینجا می شود بچشم دید هر روز.

چهار: همان مأموری که نشانی منزل و حتی شماره ی زنگ درِ خانه ی مرا می دانست، آمد و گفت: من از بچگی مشتاق بودم به مزار مصدق سربزنم هرساله. این مأمور لباسِ شخصی، که سیاهپوش ایام فاطمیه بود، احتمالاً نوشته ها و عکس های مرا تعقیب می کند و از سفرِ ما به احمدآباد مصدق با خبر بود. عجبا که حرف های درستی می زد این مأمور. مثلاً من وقتی گفتم: مأموران اطلاعات، احمد آباد را پر کرده بودند تا مبادا یکی دو نفر دست به دیوار باغ مصدق بسایند، در آمد که: گاه یک تصمیم غلط از جانب یک احمق، آنقدر ماندگاری پیدا می کند که بصورتِ یک اصل قانونی در می آید. و گفت: این منم که باید به میزم شخصیت بدهم نه این که میز به من. و پرسید: پس تا فردا صبح هستی؟ گفتم: بله. پرسید: مطالبت را همینجا می نویسی یا در خانه؟ گفتم: در خانه. و ادامه دادم: همان خانه ای که شما نشانی کوچه و پلاک و شماره ی زنگ درش را می دانید. دست داد و تشکر کرد و رفت. شاید خواسته بود بداند: جرمِ نوشتن های روز به روزِ من، در بیخِ دیوار زندان اوین – که مسئولیتش با اوست – انجام می پذیرد یا محلِ وقوعِ جرم، جای دیگر است!؟

پنج: قدم می زدم که از بالا دیدم آرش صادقی با جوانی مثل خود از شیب راه بالا می آیند. گمانم بر این رفت که به دادسرا می روند یا ای بسا برای ورود به زندان، فراخوانده شده اند. آرش صادقی بابت جرم های خنده داری که برایش پرونده کرده اند، نوزده سال باید در زندان باشد. و همسرش: شش سال. بالاتر که آمدند به استقبالشان رفتم. دانستم نه، برای دیدن من آمده اند. کمی که صحبت کردیم گفت: برادران اطلاعات، دوسال است که اموال شخصیِ مرا و دوستم را برده اند و نداده اند. ترغیب شان کردم که نامه ای بنویسند و تحویل دادسرا بدهند. گرچه این نامه ها تیری است در تاریکی اما برای حالی کردنِ اطلاعات و سپاه به این که: بردن و پس ندادن اموال مردم، همجنس دزدی است، قدمی رو به جلو محسوب می شود.

شش: دوستی آمد که نمی شناختمش. دست داد و گفت: به من نگاه کن ببین مرا می شناسی؟ هرچه خیره نگریستمش، دیدم نه، نمی شناسمش. گفت: من و شما سی و چهار پنج پیش با هم در یک مدرسه ی جنوب شهری همکار بودیم. اوه بله، مدرسه ی راهنمایی ارمغان دانش. عجب دوران مزخرفی بود سالهای پس از انقلاب. که با هر انگِ برخاسته، دودمان ها به باد داده می شد و آبروها فرو می ریخت. در همان مدرسه، من دیوانه وارغوغایی از تلاش و ابتکار را بکار بستم و در گوشه ی حیاطِ همان مدرسه ی محقر یک کارگاه متنوع فنی برای ساعت های حرفه و فنِ دانش آموزان دایر کردم. سه ماه نگذشته بود که: با این انگِ ” تو خیلی فعالیت می کنی پس مشکوکی” عذرم را خواستند.

هفت: خانم شکوفه آذر که چند شب پیش آزاد شده بود، آمد و به جمع ما پیوست. او نیز برای پس گرفتنِ اموال شخصی اش آمده بود. عجب حکایتی است این اموال شخصی. که آیا بدهند یا ندهند!؟ زن و شوهری که هر دو وکیل اند، نرم نرم و ترسان ترسان به دیدنم آمدند. مرد گفت که من سال هشتاد و یک بخاطر نگارش یک مطلب در باره ی ولایت مطلقه ی فقیه همینجا زندانی بودم. چه نوشته بودی مگر؟ نوشته بودم اگر ولایت فقیه، مطلقه و بی قید و شرط است، پس مجلس خبرگان این وسط چکاره است. خب این که حرف درست و محکمه پسندی است. نخیر، تعرض به ساحت مطلقه، جرمی است انکار ناپذیر! آقای موسوی آمد. همو که در رودبار طلبه بوده و بچشم خود حضرت استاد حوزه را می بیند که در حجره ای با طلبه ای جوان جفت شده و حجره را به آتش می کشد و باقی ماجراها. در میان صحبت هایش گفت: در سال 73 تعداد پرونده های لواط در دادگاه ویژه ی روحانیت شهرستان قم، از کل پرونده های لواط در کل کشور افزون تر بوده است. بقول جوونا چی؟

هشت: جوانی کمی تپل و سیاهپوش و ریش به صورت آنچنان نفس نفس می زد که من نشاندمش بر بساط خود تا کمی آرام بگیرد. کمی که آرام گرفت گفت: من تا سطح چهارِ حوزه که معادل دکتری است درس خوانده ام و در کلاس های خودِ آقای خامنه ای داشته ام. و فوق لیسانس دارم از دانشگاه معارف. این جوان، برای استحکام سخنش هراز گاه به آیه های حک شده بر نگینِ انگشترش سوگند می خورد. چه می گفت مگر؟ من و یکی از دوستانم از شمال برمی گشتیم. رسیدیم قزوین. رفتیم پمپ گاز که گاز بزنیم. ناگهان مأموران اطلاعات ریختند وهمه ی کسانی را که آنجا بودند بازداشت کردند. مرا در یک دخمه سه روز می زدند که بگو چرا گفته ای: آقا مجتبی خامنه ای به کار زیر خاکی مشغول است. من روحم از این گفته خبر نداشت.

بعد از سه روز متوجه شدند که من کاره ای نیستم در این میان. اما ای بدا که همان بازداشتِ سه روزه و کتک خوردن های سه روزه، مثل سایه مرا تعقیب کرده و می کند بی آنکه جرم و خطایی مرتکب شده باشم. گفت: از درسِ آقای خامنه ای اخراجم کردند به این بهانه که: همسرت مانتویی است. گفتم: من که هنوز ازدواج نکرده ام. گفتند: این مانتویی بودنِ همسر، تخفیفی است برای تو. اما یک به یکِ راهها را بر من بستند و من امروز هر چه را که ریز ریز فراهم آورده بودم، از دست داده ام. به گندمزاری می مانم که ملخ بر او نشسته. این گندمزار چرا باید از داس بترسد؟ آمده بود وکیلی به وی معرفی کنم دقیق و پیگیر و ارزان. که چه بکنی؟ می خواهم از اطلاعات قزوین و آقا مجتبی خامنه ای و بیت رهبری شکایت کنم.

نه: آسو رستمی که چند وقتی است از زندان به مرخصی آمده، آمد و سلام و علیکی کرد و به دادسرا رفت. این جوان آنقدر فهمیده و دوست داشتنی و زلال است که من هم لذت می برم از فشردگی فهمش و افسوس می خورم که چرا همچو اویی باید در زندان باشد بجرم کمک به کودکان کار و …. ؟ می گفت: آمده ام ببینم برای فلان زندانی می شود آیا کاری کرد و وثیقه ای نهاد و خلاصش کرد موقتاً؟ آسو دستبندهای دست بافی را که “علی زاهد” در زندان بافته بود، به یک یکِ ما هدیه داد. این دستبندها شکلی از پرچم ایران داشت. و خود، یکی از آنها را به دست مادر سعید زینالی بست که برایمان غذا آورده بود. این علی زاهد به جرم توهین به مقدسات اکنون به اعدام محکوم شده و در بند 350 زندان اوین چشم به راه روزِ اعدام خویش است. توهین به چی و کی؟ به پیغمبر. کجا؟ در یکی از نوشته هایش. می گویم: عجب حکایتی شده این توهین به مقدسات! یکی را به جرم توهین به یونس پیامبر اعدام می کنند و دیگری را به جرم توهین به پیغمبر. توهین های خودشان را به هست و نیست بشریت هیچ نمی بینند اما فلان ناسزای یکی را که از فساد ملایان به ستوه آمده بهانه ی اعدام او می کنند.

ده: هرچه به مادر سعید زینالی گفتم: خواهر من، شما را بخدا رها کنید این غذا پختن ها و کشاندنِ این همه ظرف و ظروف و سبزی و ترشی و نوشابه و چای و استکان و قند به اینجا را. گفت: چه کنم؟ دوست دارم. مثل همیشه، خودش هیچ نخورد. کناری ایستاد و همه را به تناول دستپختش تشویق کرد. استانبولی پلو پخته بود. دید همه با اشتها می خورند، یکی دو بار گفت: کمی برای نعمتی باقی بگذارید. کمی بعد نعمتی آمد. نعمتی با خشم آمد. نرسیده به سربازی غرید که ارشدِ شما کیست؟ این روزها نامه هایی را که به دادسرا می نویسند، تحویل نمی گیرند. بایکوتش کرده اند. همین است که دم به ساعت، پوستر شاه و فرح را بیرون می کشد که بیایید و مرا اعدام کنید.

یازده: ساعت دو بود که دیدم دمِ درِ بزرگ زندان شلوغ شد. گویا مراسمی در داخل بر پا بود و میهمانان یک به یک می آمدند و به داخل می رفتند. یکی از میهمانان را شناختم. آقای طالقانی، رییس فدراسیون اسبق کشتی بود. سوار بر یک اتومبیل شاسی بلند سفید آمد و به داخل رفت. دو مأمور لباس شخصی فهرستی از اسامی میهمانان را در دست داشتند و یکی یکی راه می گشودند.

در همین شلوغی بود که مردی مرا شناخت و جلو آمد. پرونده ای داشت در دادسرا. مهندس آب بود. می گفت: پرونده ای برایم ساخته اند به این قطر. و دستهایش را از هم گشود تا قطر پرونده را برایم مشخص کند. گفت: ده سال دیگر که تمامیِ منابعِ آبیِ کشور تمام شد، حالا هی بگو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. گفت: ولایت فقیه یعنی قحطی. یعنی تحقیر. یعنی به زانو در انداختن ملتی پیشِ پایِ بی خردی. گفتم: درست می گویید: ذره ای اگر خردمندی در این بختک های اساطیری بود، لااقل مثل یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ هفت ساله تعبیر کرد، برای آینده ی آب و آبروی کشور آستین بالا زده بودند از سالها پیش. دریغ اما که آستینِ اینان برای دریدنِ آبروها و ریختنِ خونِ مردم و بالا کشیدن هست و نیست شان بالاست از سی و هفت سال پیش.

دوازده: دکتر ملکی و یکی از دوستان آمدند با غذا. گفتم: ما که خورده ایم. خودتان مشغول شوید. نشستند به خوردن. دکتر ملکی گفت: دیروز ( سه شنبه 18 اسفند) شانزده نفر از دوستان دنایی دادگاه داشتند. من رفتم و پیش ازشروع دادگاه به قاضی پرونده گفتم: من دکتر محمد ملکی هستم. خب؟ من و نوری زاد بساط دنا و اوین را بپا کردیم. این ها که شما امروز دادگاهی شان می کنید، اشخاصِ جانبی اند. اگر جرمی هست، من و نوری زاد باید پیش از همه مجازات شویم. قاضی چه گفت؟ گفت: بیرون!

سیزده: دوست خندانی که من همیشه او را با چهره ای گشاده دیده ام از فسادِ جاری در بنیاد شهید گفت. این که: من گزارشی از فساد در بنیاد شهید را به کمیسیون اصل نود مجلس و به دفتر مراجع و به چند شخصیت دادم. که: خودتان ببینید و قضاوت کنید. دست برپشت دست زدند که ای وای از این همه مفسده. چند روز بعد ناگهان دیدم چند نفر بطرف من می آیند با شتاب. مرا داخل گونی کردند و در صندوق عقب ماشین شان جای دادند و رفتند و رفتند و رفتند. مرا در دخمه ای تاریکی از گونی بدر آوردند بی آنکه مرا حمامی باشد و حتی ناخنگیری برای ناخن هایی که روز به روز بلند و بلندتر می شدند. سه ماه مرا شکنجه کردند و بر من سخت گرفتند که این آمار و ارقام را از کجا گیر آورده ای و اساساً تو کیستی و از کجا خط می گیری؟ نه خودم می دانستم کجایم نه بستگانم. بعد از سه ماه با سر و روی و لباس آشفته و ناخن های بلند، مرا در یک بیابان رها کردند و رفتند. نیمه شب بود و من سویِ کورسوی چند چراغ را گرفتم و پیش رفتم. رسیدم به رهگذری. پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند: قزوین.

چهارده: شب آمد. شب با نسیمی خنک آمد. بانویی آمد با چهره ای خندان. این بانو را یکبار در نمایشگاه نقاشی هایم دیده بودم. پسرعمه ی این بانو را که چهارده ساله بوده، بجرم هواداری یکی از این گروه ها و گرایش ها دستگیر و زندانی می کنند در همان دهه ی شصت. این پسر عمه، از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی را در زندان می گذراند. و بعد، اعدامش می کنند. به همین راحتی. می گویم: عجب اعجوبه ای است این نظام مقدس به ابوالفضل العباس قسم! دوستی با دسته ای گل آمد. با اجازه ی او، دسته گلش را تقدیم این بانو کردم.

پانزده: حسین رونقی ملکی را که با یک پراید سفید بیرون برده بودند، حالا با همان پراید آوردند که به داخل ببرند. باز من بودم و حسین و نگاههای مهربان. مأموران احاطه اش کرده بودند. مثل همیشه با صدای بلند گفتمش: حسین، دوستت داریم. خنده های صورتش را به من هدیه داد و به سمت درِ کوچکِ زندان رفت. می رفت و بر می گشت و تتمه ی تبسمش را به من می بخشود. می خواست بداند من نیز چشم به او دارم هنوز؟ آنقدر ایستادم و نگاهش کردم که در وا شد و او رفت. بی آنکه لبخندی به لب داشته باشد. همه را به من داده بود پیش از رفتن.

شانزده: کارگری آمد از جنوبی ترین نقطه ی تهران. با همان لباس کار و کارگری اش. از سرما می لرزید. گمان نمی کرده لابد که اینجا سرد باشد اینگونه. پتوی خود را از کوله پشتی بیرون کشیدم و پشتش را سپردم به پتوی خویش. شاید یک ساعتِ تمام از ناروهایی گفت که از جماعتِ رفیق بر او باریده بود. همه ی درها به رویش بسته شده بود از بیچارگی. تا این که یکی به او پیشنهاد داده بود که: بیا برو سوریه. اگر زنده برگشتی چهل پنجاه میلیون کاسب شده ای و اگر کشته شدی اسمت می رود توی لیست بنیاد شهیدی ها و کمِ کم دویست میلیون می دهند به خانواده ات. همسری و دو فرزند کوچک داشت. کارش؟ برق اتومبیل. در کارش استاد بود. اما بدهی ها و ناروهای دوستان زمینگرش کرده بود سخت.

هفده: داشتم آماده می شدم که بخوابم دیدم سه جوان داش مشتی از شیب راه بالا می آیند. آمدند و حالی گرفتند و کلی به من حال دادند و رفتند. با این وعده که: باز هم می آییم و تنهایت نمی گذاریم به مولا. آنها که رفتند، نرم نرم به داخل کیسه خواب خزیدم. هوا سرد بود و من باید از تمامی استعداد لباس هایم استفاده می کردم. کم کم داخل کیسه خواب گرم شد و بر چشمانم خواب نشست. در خواب بودم که بوسه ی یکی را بر پیشانی ام حس کردم. بلند شدم. ساعت دوازده نیمه شب بود. جوانی بود از راهی دور آمده. هر چه نگهبان گفته بود فلانی خواب است التماس کرده بود که یک تک پا می روم و می بینمش و باز می آیم. بلند شدم و نشستم و در همان حس و حال خواب و بیداری کمی با وی گپ زدم. براستی من برای این همه محبت، چقدر قیمت بگذارم خوب است؟

Saturday, March 26, 2016

The Universe, a 9 dimension system

The Universe, a 9 dimension system
  Ahmad Shammazadeh

I wrote an article under the title of “A Modern Model for the Universe” ten years ago. I established an important and basic subject for cosmological studies in it:
The shape of the Universe seems as a snail shell with seven layers.

To have a preface for this article, we can see a part of that article as the following:

Better to imagine mentioned cosmic system with its structure and circumference, we can assume a huge transparent vitreous snail shell, looks dark inside, with a few bright spots scattered among darkness. So the further the layers away from the core, the further the bright spots, and in the last (seventh) layer, many things are bright. Meanwhile we can distinguish the septum of the layers and a blackout core in the center.

Explanation of such a system:
1. The seven layers with rigid septum form the “cosmic snail”.
2. The bright spots form visible universe. (4% heaviness of the universe)
3. The rest of the seven layers so called Dark matter. (22%)
4. The blackout core, so called Dark energy, is “cosmic snail core”. (74%)
5. The Cosmic snail core, is the main feeding source for the cosmic snail, as the expansive “space time”. The further the layers of the cosmic snail is near to the core, the further the curve, mass and density and slower the time. The time becomes slower because movement becomes slower by gravity, such as no time in the core and the gravity is at the most.

Recently, I’ve reached these ideas about the Universe:
-The Universe divided into seven parts, during the expansion.
-Every part firmly separated by a distance from other parts.
-Every part forms a layer of the cosmic snail.
-Every layer called as a mini universe.

In this situation, it seems every mini universe has its own sufficient function, which does not need any functional relation to other mini universes, and have control over their own affairs. A complete independence, but all mini universes are under the authority of the Universe, like a federal system!

Then, we can consider every mini universe as a subsystem for a general system called: the Universe.

Now, we should know which original and important function and specification has every mini universe?
Is it “space time”?
Of course, it is.

Then, we can declare:
The Universal system has seven space-times.

By accepting this idea, our conception of the Universe will change deeply, because we must consider it, with seven space-times, not a unique space-time for all seven subsystems, as it has accepted since Einstein time.

That means:
Because we live in a three dimension world, and our mini universe is the final or seventh layer of the cosmic snail, the layer is located directly over us (the sixth subsystem), has a four dimension space time.

Then, we can come to such a conclusion:
The fifth mini universe has 5 dimensions.
The fourth mini universe has 6 dimensions.
The third mini universe has 7 dimensions.  
The second mini universe has 8 dimensions, and finally:
The first mini universe has 9 dimensions.

Specifications of the first mini universe are:
- it’s the nearest to the blackout core of the cosmic snail.
- then, it has more curve, mass and density than the latter mini universes. 
- but has less curve, mass and density than the core.
- then, its time is at the slowest.
- a point of view declares that the time in this mini universe, is 18,300,000 times slower than the time in our (seventh) mini universe.
Ahmad Shammazadeh, March 2016

Friday, March 25, 2016

به یاد مادر- سعید منتظری


" به ياد مادر "
هفتم فروردين ماه يادآور درگذشت مادري مهربان و فداكار است. مادر مظلومه اي كه همراه و همپاي پدر، درد و رنج و سختيهاي بسياري را نه تنها در رژيم شاه، بلكه در حكومت وليّ فقيه صبورانه تحمل نمود.
پس از وفات ايشان در مصاحبه اي عرض كردم كه رنج و درد مادر را بيش از مصائب پدر مي دانم و امروزه نيز بر اين عقيده استوارم. پدر بزرگوارم در همه ايام تبعيد و زندان در زمان شاه، با وجود شكنجه و اذيت و آزار فراوان، با دوستان و همرزمانش ايام را با درس و بحث مي گذراند؛ و اين مادرم بود كه بار سنگين و جانكاه امورات خانواده و تربيت فرزندان را بر عهده داشت. ايشان با آنكه شوهر و فرزند و دامادش زنداني بودند و پس از آن نيز كه فرزندش "شهيد محمد" متواري گشت و از او هيچ خبري نداشت، ولي با اين حال رسيدگي به مشكلات و همدردي با خانواده هاي زندانيان سياسي را جزء كارهاي روزمره اش مي دانست و حتي با وجود جوّ سنگين امنيتي، در تحصن خانواده هاي زندانيان سياسي در منزل آيت الله شريعتمداري شركت نمود و در آنجا دستگير شد و توانست با هوشياري خود را از دست ساواكيهاي آن زمان برهاند. وي خود را همسر كفاش پيرمرد جلوي بازار قم معرفي كرده بود كه در حال عبور از آن منطقه بوده است.
و اما در جمهوري اسلامي و زمان حصر ناجوانمردانه پدر به دست شاگردان ناسپاسش، باز پدر با صبوري هميشگي اش مشغول مطالعه و تحقيق بود، و اين مادر است كه روياروي ظلمه و تماشاگر خباثتهاي سبعانه عظمائيان بود و خانه و كاشانه اش بارها توسط آنان سنگ پراني شد و شيشه هايش شكست و عربده هاي مستانه آنها را تحمل نمود و فرزند و دامادها و نوادگان و اطرافيانش بارها و بارها دستگير و زنداني شدند و او صبورانه توانست همه اينها را تحمل و يار و همدم و همراه پدر بماند.
و حتي مرگ مادر هم مظلومانه بود. حكومت، تشييع با شكوه و تاريخي پدر را در خاطر داشت و لذا مانع تشييع پيكر مادر گشت و در كمال ناباوري، جنازه وي را حضرات اطلاعاتي و پاسدار ربودند. اين شعار در آن مراسم به خوبي گوياي مطلب است:
"تشييع بي جنازه اين هم يه ظلم تازه"
دوستان و عزيزان فاصله زياد منزل تا حرم حضرت معصومه(س) و سپس گلزار شهداء را عليرغم اخطارها و كارشكني هاي نيروهاي امنيتي پاي پياده طي كردند و با آنكه دهها نفر از عزيزانمان در اين مراسم دستگير شدند، ولي تشييع با شكوه و البته بدون جنازه به سرانجام رسيد و نهايتاً در جوّي امنيتي و پليسي، پيكر مطهر مادر در گلزار شهداي قم و در كنار مادران بزرگوار شهدا آرامش ابدي يافت.
و اما در پايان، آنچه از سويي موجب اندوه بسيار من و از ديگر سو باعث افتخار بنده است اين نكته است كه عليرغم همه سختي هاي رژيم سابق و پس از آن، بنا به گفته دوستان و بستگان نزديك، دستگيري و زنداني گشتن من در ايام حصر پدر و بي خبري طولاني مدت، پدر و مادرم را بسيار آزرد و از اين بابت بسيار صدمه ديدند.
بگذرم.
گذشت و چه زيبا گذشت و در زندگي خود به داشتن چنين عزيزاني مفتخرم و از اين موهبت الهي بر خويش مي بالم.
والسلام
سعيد منتظري

موسیقی در سال ۱۳۹۴؛ لغو کنسرتها و...

موسیقی در سال ۱۳۹۴؛ لغو کنسرتها، جشنواره فجر و حذف برنامه تلویزیونی

موسیقی در سال ۱۳۹۴ با رخدادهاو حاشیه‌های ریز و درشتی روبرو بود. ده رخداد زیر از میان ده‌ها اتفاق مهم دست‌چین شده است.
لغو کنسرت‌ها
پر سر و صداترین رخداد موسیقی را می‌توان لغو کنسرت‌ها نام نهاد که اگرچه در دولت‌های قبلی نیز کمابیش وجود داشت، اما در دولت یازدهم شدت گرفت و به خصوص در زمستان ۹۳ به اوج رسید و البته تراشه‌های آن به بهار و فصل‌های بعدی سال ۹۴ هم اصابت کرد.
احمد علم‌الهدی که مخالف سرسخت برگزاری کنسرت در مشهد بود تقریبا با مقاومت خود اجازه برگزاری هیچ کنسرتی را در خراسان رضوی نداد، اگر چه در ماه‌های پایانی سال همایون شجریان توانست در قوچان کنسرت دهد.
لغو کنسرت پرواز همای با دستور دادستانی که با پوزش خواهی او و این که نوشت فرزند انقلاب است و پشیمان از کارها و سخنان گذشته‌اش از جمله این رخدادها بود.
پرواز همای توانست چند ماه بعد کنسرت برگزار کند. لغو کنسرت کیهان کلهر و گروه بروکلین رایدر، شهرام ناظری در شیراز و نیز گروه لیان در همین شهر از دیگر حاشیه‌های پر سر و صدای سال ۹۴ به شمار می‌رفت.
به رغم دفاع وزیر ارشاد از عملکرد وزارتخانه، به خصوص در بخش موسیقی و اصولا معاونت هنری، سیر حوادث و اتفاقات حاشیه‌ساز سال ۹۴ و تغییر مدیریت موسیقی کشور و حضور سرپرست (و نه مدیر جدید برای موسیقی) نشان داد که وزیر ارشاد و معاونانش در دفاع از آثار و برنامه های مجوز گرفته و هماهنگی میان مسئولان ارشاد در تهران و شهرستان ها کمتر توفیق داشته‌ و ناامنی حرفه‌ای و اقتصادی در عرصه هنر موسیقی را سبب شده‌اند.
هنر در سال ۹۴
ده فیلم خبرساز سینمای ایران
کتاب و نشر در سال ۹۴
سینمای ایران در سال ۹۴
تئاتر در سال ۹۴
خوانندگی بانوان و ماجرای اپرای عاشورا
خوانندگی بانوان و حتی نوازندگی آنها در گروه‌ها از جمله مباحث مبتلابه در سال ۹۴ بود که در زمان اجرای اپرای عاشورا در تالار وحدت به اوج خود رسید.
پیش از این البته تیتراژ پایانی سریال مختارنامه با صدای لالایی زن از شبکه اول به کرات پخش می‌شد و گمان هم این بود که خواندن زنان برای آثار مذهبی و مرتبط با حادثه عاشورا، مشکل خاصی ایجاد نمی‌کند، اما انتشار فیلمی از اپرای عاشورا در فضای مجازی و اعتراض خبرگزاری فارس ماجرا را رسانه‌ای و حساسیت‌ها را به اوج رساند.
بنیاد رودکی که مسوولیت اجرای "اپرای عاشورا" و سایر برنامه‌های تالار وحدت تهران را بر عهده داشت، برای این رسانه‌ تکذیببه‌ای فرستاد و خاطرنشان کرد ویدئوی منتشرشده مربوط به تست صدای هم‌خوان زن در هنگام تمرین ارکستر سمفونیک تهران است و در خود اپرا همراه خواننده زن همخوان مرد هم می‌خواند اما فارس نوشت "ویدئوی یادشده حاوی بخش‌هایی از شب اول اجرا و در ادامه، قسمتی از تمرین مربوط به این اپرا است."
انتقاد رئیس دیوان عدالت اداری (محمد جعفر منتظری) و انتقادش از خواندن در پشت صحنه و تجمع برخی از منتقدان در جلوی تالار وحدت در اعتراض به سیاست‌های وزارت ارشاد از جمله حواشی اپرای عاشورا بود.
دستان؛ حذف تنها برنامه موسیقی محور از تلویزیون
برنامه موسیقی محور "دستان" که چند سالی بود از شبکه آموزش سیما پخش می‌شد، از جدول برنامه‌ها حذف شد. عده ای دلیل این حذف را این می دانستند که مجری آن ( عباس سجادی که همزمان مدیریت فرهنگسرای نیاوران را بر عهده دارد) در یکی از روزها از محمدرضا شجریان در فرهنگسرای نیاوران استقبال کرده بود.
اگرچه صدا و سیما هیچگاه در این زمینه اعلام موضع مشخصی نکرد، اما از سوی دیگر به این پرسش برخی از منتقدان هم پاسخ نداد که همراهی با آقای شجریان در برنامه‌ای خارج و بی ارتباط با برنامه‌های سازمان چه ارتباطی به حذف یک برنامه پربینده و باسابقه از صدا و سیما دارد. برنامه دستان در پنج سالی که از عمر آن می‌گذشت گفت وگوهای کارشناسی و کیفی‌ای را با عمده چهره‌های مطرح موسیقی در گونه‌های مختلف سنتی و کلاسیک و پاپ صورت داد که مجری تمامی این گفت وگوها عباس سجادی بود. از قرار بیش از ۲۰ برنامه بعدی این مجموعه هم با همین مجری ضبط شده بود و برای دست اندرکاران برنامه هم حذف یا تغییر مجری عملا غیر ممکن می‌ نمود.
ممنوعیت خوانندگان؛از شجریان تا ۲۰ خواننده دیگر
در کنار تلاش‌هایی که صورت می‌گفت تا محمدرضا شجریان در ایران به اجرای دوباره کنسرت و انتشار آلبوم بپردازد، یکباره خبری منتشر شد که وزارت ارشاد و دفتر امور موسیقی ۲۰ خواننده مطرح سنتی و پاپ را در فهرست ممنو‌ع‌الکارهای خود قرار داده است. از قرار دلیل این اتفاق پخش آثار آنها از شبکه‌ای به نام شبکه رادیویی جوان در لس‌آنجلس آمریکا و نیز برخی شبکه‌های تلویزیونی خارج از ایران بود.
این اخبار اگر چه با پاسخ‌های نه چندان قاطع وزارت ارشاد روبرو شد‌، فصلی تازه در احقاق حق اهالی موسیقی را رقم زد که در نهایت و به رغم ممنوع الکاری موقت چند نفر، به کارزاری برای احقاق حقوق این افراد انجامید.
مصاحبه سالار عقیلی با شبکه من و تو
در بحبوحه شروع جشنواره موسیقی فجر سالار عقیلی که قرار بود در این جشنواره اجرای برنامه‌ داشته باشد، با شبکه تلویزیونی "من و تو" در خارج از ایران مصاحبه کرد.
این شبکه از دیدگاه دست‌اندرکاران جمهوری اسلامی و وزارت ارشاد در زمره "شبکه‌های معاند" قرار دارد و هنرمندان نباید با آن مصاحبه کنند.
بنا بر این مصاحبه آقای عقیلی نوعی رد شدن از خطوط قرمز ترسیمی بود که واکنش‌های اولیه به آن سخت و تند بود.
مدیر جشنواره از حذف نام عقیلی از جشنواره موسیقی فجر خبر داد و چند رسانه طیف مخالف دولت نیز انتقادات سفت و سختی را به او وارد کردند.
آقای عقیلی در واکنش به این انتقادات از کار خود پوزش خواست و "دلنوشته" ای به خبرگزاری فارس داد و اعلام کرد که ناخواسته وارد چنین جریانی شده است و به ایران برگشت و در جشنواره هم به اجرای برنامه پرداخت. بخشودگی عقیلی اعتراض برخی خوانندگان پاپ را بلند کرد که اجرای آثار آنها بدون مجوز خودشان در برخی از این شبکه‌ها موجب ممنوعیت کاری‌ آنها شده است و ارشاد در این زمینه و بر خلاف ماجرای سالار عقیلی گوش شنوایی ندارد.
ماجرای خانه موسیقی و اعتراضی با ۷۰۰ امضا
اگرچه در ابتدای سال جمعی از اهالی موسیقی در کارزاری به نام اعتراض به لغو مجوزهای موسیقی در خانه موسیقی حضور و حتی پای بیانیه‌ای را نیز امضا کردند، اما شکایت خانه موسیقی از یک پژوهشگر شناخته شده و استاد دانشگاه (ساسان فاطمی)، حمایتی را از او به دنبال داشت که شاید در تاریخ چند ساله موسیقی ایران بی‌سابقه بود.
این واکنش‌ها که چهره‌های نامی موسیقی هم امضای حمایت خود را پای نامه اعتراضی به خانه موسیقی گذاشتند، عقب‌نشینی این نهاد را به دنبال داشت. نهادی که در یک سال اخیر عملا هجمه‌ای بی‌سابقه را شاهد بود و به زعم منتقدان پاسخ‌های هیات مدیره ومدیرعامل نتوانست آنها را قانع سازد و کار به نامه نگاری‌های اعتراضی و مطبوعاتی کشید.
حسین علیزاده که خود در میان امضا کنندگان این نامه قرار داشت در ضمن انتقاد از شکایت خانه موسیقی و استقبال از پس‌گیری این شکایت و تمکین این نهاد به ورود هیات نظارتی برای بررسی روند برگزاری انتخابات خانه موسیقی آن را دستاوردی مهم برای منتقدان خواند و نوشت: "هدف؛ اتحاد، انتقاد، و رسیدن به دموکراسی است که با شرکت فعال خود در انتخابات، زیر نظر اشخاص ذیصلاح، به آن صورت عمل بخشیده و با شناخت از افراد به آن‌ها راى دهیم."
علی رهبری و خداحافظی جنجالی از ارکستر سمفونیک
علی رهبری، موزیسین و رهبر ارکستر سمفونیک، که یک سال قبل با سلام و صلوات هدایت این ارکستر را بعد از چند سال تعطیلی و توقف به دست گرفته بود، در روزهای پایانی سال با نگارش نامه‌ای انتقادی و صریح از هدایت این ارکستر کناره گرفت.
اگر چه مسئولان بنیاد رودکی کناره‌گیری او را برنتابیدند و نوشتند قرارداد یکساله او تمام شده بود و این نهاد هم اراده‌ای برای تمدید قرارداد با ایشان نداشت.
بعدها دیگرانی چون هوشنگ کامکار و تهمورث پورناظری به نامه رهبری پاسخ دادند و آقای رهبری نیز به آنها پاسخ گفت و برخی از اعضای ارکستر سمفونیک نیز در حمایت یا نقد آقای رهبری وارد میدان شدند.
در ارزیابی کاری که رهبری با ارکستر سمفونیک انجام داد، نظرها متفاوت است. برخی جدیت و همت هنری‌اش در ارتقای برکشانیدن ارکستر را ستودند و کار هنری‌اش را مطلوب ارزیابی کردند.
اما منتقدانش بیش از‌آنکه به ایرادهای تکنیکی کارش از منظر موسیقایی بپردازند، مخالف رفتارهای مدیریتی‌اش بودند.
جشنواره موسیقی فجر و سیل انتقادات
اگر جشنواره موسیقی فجر سال ۹۴ را پرحاشیه ترین جشنواره تمامی ادوار بنامیم سخنی از سر گزاف نگفته‌ایم و باز اگر عمده این حواشی را به مدیریت آن که مدیرعامل خانه موسیقی است مرتبط بدانیم از حقیقت ماجرا دور نشده‌ایم.
منتقدان خانه موسیقی که از چند ماه قبل به عملکرد این نهاد معترض بودند، اعطای مدیریت جشنواره به مدیرعامل خانه موسیقی را نوعی به زعم خود "بی‌تدبیری معاونت هنری وزارت ارشاد" تعبیر کردند و به انتقادات سخت از تمامی کار و کردارهای جشنواره پرداختند.
این جشنواره که با فروشی بالای ۲ و نیم میلیارد تومان بلیت و اجرای برخی از نوازندگان و خوانندگان مطرح موسیقی در چند حوزه سنتی و پاپ و بین‌الملل برگزار شد، عملا به کارزاری برای منتقدان خانه موسیقی با مدیر جشنواره تبدیل شد.
اختلافات میان برخی از داوران با تیم داوری وکنار کشیدن آنها، مشکلاتی که بر سر اجرای ارکستر سمفونیک تهران به وجود آمد، کنار کشیدن برخی از گروه‌های بخش بین‌الملل به دلیل ماجرای تحریم ویزای آمریکا حاشیه‌های دیگری بود که برای این جشنواره به وجود آمد. اگر چه نباید از اجراهای خوب و کیفی این جشنواره و حضور برخی گروه‌های حرفه ای به سادگی گذشت.
بیشتر بخوانید: جشنواره فجر، حاشیه ها بیشتر از متن
به عقیده کارشناسان، هر قدر جشنواره موسیقی فجر با انتقاد اهالی موسیقی روبرو شده و می‌شود، جشنواره موسیقی جوان هر ساله رشدی مناسب و کیفی را شاهد است و عموم اهالی موسیقی نسبت به برگزاری آن ابراز خوشبینی می‌کنند. به گفته کارشناسان، ثبات مدیریتی و نگاه علمی به برگزاری این جشنواره و حضور برخی از نخبگان موسیقی در گونه‌های مختلف در تیم داوری و ارزیابی آن فضایی را فراهم آورده است تا فراخوان سال بعد آن نیز ۹ ماهی قبل از برگزاری دور بعد انتشار یابد تا تاکیدی باشد بر برنامه‌دار بودن تیم برگزار کننده آن.
اگر چه این جشنواره هنوز تکلیف خود را با موسیقی پاپ مشخص نکرده است و هنرمندان جوان پاپ جایی در این جشنواره ندارند.
چند کتاب مهم موسیقایی
در دو ماه پایانی سال چند رخداد مهم در حوزه مکتوب موسیقایی به وقوع پیوست. نخست برگزیده شدن دو کتاب "جشن و موسیقی در فرهنگ‌های شهری ایرانی"، تالیف ساسان فاطمی (انتشارات ماهور) و "هارمونی جامع کاربردی: از ابتدا تا ورود به موسیقی آتونال" تالیف کامبیز روشن روان (انتشارات معین) به عنوان کتاب تشویقی در جایزه کتاب سال است که سی و سومین دوره آن در بهمن ماه ۹۴ در تالار وحدت برگزار شد.
راه‌یابی کتاب‌های حوزه موسیقی به این بخش و دریافت جایزه از اعتبار این آثار خبر می‌دهد.
در همین ایام کتاب "تا بردمیدن گل‌ها؛ مطالعه جامعه شناختی موسیقی در ایران از سپیده دم تجدد تا ۱۳۳۴" تالیف محمدرضا فیاض نیز از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد که از معدود آثار به زبان فارسی و با رویکرد مطالعات جامعه‌شناختی به موسیقی ایران است.
در روزهای پایانی سال نیز کتاب "تحلیل ردیف" بر اساس نت نویسی ردیف میرزا عبدالله تالیف داریوش طلایی، ردیف‌دان و نوازنده برجسته تار و سه‌تار، از سوی نشر نی منتشر شد.
رونمایی از این کتاب در یکی از شب‌های بخارا در نیمه دوم اسفندماه و حضور چهره‌های برجسته فرهنگ و هنر از اهمیت این اثر خبر می‌داد. اثری که چکیده ۴۰سال فعالیت پژوهشی و عملی داریوش طلایی در زمینه ردیف و ردیف‌نوازی و ردیف شناسی و کامل کننده آثار قبلی او در این زمینه است.
درگذشتگان موسیقی در سال ۱۳۹۴
سالی که گذشت برخی از چهره‌های موسیقی نت مرگ را نواختند.
احمد محسن‌پور (خنیاگر نامدار موسیقی شمال ایران)، شیدا جاهد (خواننده زن که به مرگ سرطان درگذشت)، رحیم معینی کرمانشاهی (ترانه سرا و شاعر)، منصور نریمان (نوازنده برجسته عود)، سیامک رفیعی (نوازنده باسابقه گیتار فلامنکو)، حمید موگویی (خواننده موسیقی سنتی)، سهراب عیسی پور (از سرنا نوازان شناخته شده ایرانی)، احمد سیگارچی (از نخستین نوازندگان عود در گیلان)، عاشیق رسول قربانی (خنیاگر نامی منطقه آذربایجان)، غلام مارگیری (خنیاگر مینابی)، هابیل علی‌اف (کمانچه‌نواز نامی) از جمله چهره‌هایی بودند که در سال ۱۳۹۴ روی در نقاب خاک کشیدند.

«ممنوع‌الکاری» شجریان در دولت روحانی

حسین دهباشی از «ممنوع‌الکاری» شجریان در دولت روحانی خبر داد
پنج شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۵

Hosein-Dehbashi-Amadnews

«آمدنیوز»/ گروه اجتماعی- «حسین دهباشی»، پژوهش‌گر تاریخ معاصر ایران و از مسئولان سابق رسانه‌ای ستاد حسن روحانی با انتشار یادداشتی در کانال تلگرامی خود به مساله ممنوع الکاری محمدرضا شجریان در دولت یازدهم اشاره کرده است.
وی هم‌چنین به بیان جزییاتی از فیلم تبلیغاتی ساخته شده توسط خود برای حسن روحانی پرداخته و نوشته است: تقریبا یازده ماه قبل بود، که صاحبِ این قلم از سوء استفاده ابزاری و انتخاباتیِ دوستِ اگر چه کماکان عزیز امّا فراموشکار و بدعهدم، جناب آقای دکتر حسنِ روحانی از حُسنِ شُهرت و محبوبیّتِ استاد «محمدرضاشجریان»، چیزکی نوشت و … مطابقِ معمول نزدیکانِ ریاست‌جمهور محترم خیلی زود تماس گرفته و وعده‌ی پیگیری دادند، گرچه دیگر چون روز عیان بود، که سیاستِ «تدبیر و امید» دست‌کم در عرصه فرهنگ یعنی: «وعده‌ی سرِ خرمن» و سرِ کار گذاشتنِ خلایق تا «اُفتادن آب از آسیاب» و با نهایتِ رندی و زرنگی انداختن همه تقصیر‌ها بر گردن دلواپسان و دیگران!
این بود که باز در‌‌ همان موقع در پاسخ وعده‌ی اقدامات عاجلِ دولتمردان برای پیگیری درخواست انبوهی از هنرمندان و خوش‌نامان عرصه فرهنگ برای اجرایِ شجریان در ایران به حضراتِ دوستان و از قول جناب مولانا نوشت: سال‌ها گفتید ازین افسون و پند/ سخت‌تر می‌گشت از آن هر لحظه بند/ گر دوا را این مرض قابل بُدی/ آخر از وی ذره‌ای زایل شدی!
باری: پیام نوروزی اخیرِ استاد شجریان که با مویی تراشیده و چهره‌ای رنگ پریده، حکایت از رنجوریِ بسیار و بیماریِ جانکاه استاد بی‌بدیلِ هنرِ موسیقی و آوازِ ایران داشت، مخاطبِ این کلمات را نمی‌دانم، امّا آخِ نگارنده را درآورد، که کجایند مردانِ «الکریم إذا وعد وفا و إذا توعّد عفا»؟
حالا باز حضرات بیایند و به کذب، همه‌ی کاسه و کوزه‌ها را بر سرِ مُخالفان ساده‌لوح جناح مقابل بشکنند، یا تیتر‌ها بزنند و عکس‌ها منتشر کنند، در رسانه‌های دولتی یا نان خورِ دولت از مثلا عیادتِ احتمالی و نمایشی برادرِ محترمِ آقای رئیس‌جمهور و کسانی چون او از جنابِ استاد تاریخ که عوض نمی‌شود! می‌شود؟ و به همین نوروزِ سالِ ۱۳۹۵ قسم که اگر در این اندک فرصت‌های باقیمانده «رفع حصر از حنجره‌»ی این «مُرغِ سحر» نشود، روسیاهی آن برای ابد می‌ماند، به ذُغالِ همین آشنایان و رُفقایِ نامردِ ما. و چون بشر از اساس فراموش‌کار است، یادداشتِ پارسالی را از باب یادآوری تکرار می‌شود که:
یک: در یکی از دو مستند انتخاباتی آقای دکتر روحانی (هر دو ساختهٔ نگارنده) جایی هست که داخل ماشین‌ام سی‌دیِ استاد شجریان گذشته‌ام و رفته‌ایم به شب‌گردی و درددل با دوربین و مردم شجریان می‌خواند: «دو چشمونت پیاله پُر زِ مِی بی! دو زُلفونت خراجِ مُلکِ رِی بی!…»، دکتر روحانی چشمان‌اش برق می‌زند و می‌گوید: «من شجریان را خیلی دوست دارم…» که همین می شود تاجِ سرِ تبلیغاتِ ریاست‌جمهوری و سندِ هنردوستی ایشان، سپس در نسخهٔ اصلی که در تدوین نیامده هم ایشان مدتی از سابقهٔ رفاقت‌ِ طولانی و عمیق‌اش با شجریان که نخستین بار به تشویقِ آقایِ خامنه‌ای ایجاد شده با مهربانی سخن می‌گوید.
دو: چند روزِ قبل تکّه‌ای از سخنانِ اخیر استاد شجریان را خیلی‌های‌مان دیدیم که آقا منشانه و به کنایه و گلایه و دردمندانه گفت: «من با زبان دیگری باید با شما صحبت کنم که چندین سال است که هر چه را باید بخوانم خوانده‌ام و بعد از این هرچه باید بخوانم زیاده گویی و زیاده خوانی و آبروریزی است، برای همین من اجازه ندارم که در مملکت خودم و برای مردم خودم بخوانم.»
سه: صدور مجوز برای اجرای هنرمندِ یگانه و والامقامی چون محمدرضاشجریان کار سختی نیست و نبود امّا چند ماهی که از ایام پیروزی گذشت، کم‌کم حرفِ مشاوران فرهنگی و رسانه‌ای و برخی نزدیکانِ آقای رئیس‌جمهور پیش رفت که این قبیل قرتی‌بازی‌ها گرچه شاید عده کمی را دلخوش کُند امّا باعثِ دلخوری و کاهشِ محبوبیتِ ایشان در جمعِ بزرگ‌تری از متشرعین می‌شود و در «مقطعِ حساسِ کنونی» به «مصلحت» نیست.

Thursday, March 24, 2016

نقدی بر پیام نوروزی

هرگز و هرگز نمی‌شود کشور را بدون تعامل با دنیا ساخت. نمی‌شود با روش‌های خصمانه و یا با توسل به خشونت‌های کلامی عریان، مانند مرگ بر این و مرگ بر آن، امیدوار بود تا قطار اقتصاد کشور بر ریل پیشرفت قرار گیرد.(نقل از متن مقاله)
 
ولی به نظر نگارنده میشود کشوری را برای مدتی حتا مدتی مدید بدون تعامل با دنیا ساخت. نمونه اش هم چین است در آن زمان که سی سال درها را به روی خود بست و به خودسازی پرداخت. ولی نه کشوری چون ایران که در رأسش نهادهایی حکومت میکنند که همه زیر نظر رهبری و پیرو سیاستهای برون مرزی رهبرند و کاری به مشکلات داخل کشور ندارند. اگر هم بخواهند که قطار اقتصاد بر ریل پیشرفت قرار گیرد، نه به دلیل دغدغه مشکلات معیشتی مردم را داشتن است، بلکه برای پیشبرد هدفهای خودشان است.

میگویند آمریکا خدعه کرد! خوب وقتی که شما با پرتاب و آزمایش موشک بالستیک به غرب و اسرائیل دندان تیز نشان میدهید، خط و نشان میکشید، تهدید میکنید، توقع هم دارید تا با شما رفتاری عادی داشته باشند؟ دنیا زمانی با شما تعامل میکند که  شما هم رفتاری عادی و خردمندانه از خود بروز دهید. آنان میدانند که دولت و مجلس و ... هیچیک کاره ای نیستند، پس اگر رهبر خردمندانه عمل نکند و دوباره تحریمهایی نو آغاز شود، چه کسی بیش از دیگران زیان دیده است؟ آیا جز ملت؟

نقدی کوتاه بر پیام نوروزی رهبری
  سه شنبه, ۳ام فروردین, ۱۳۹۵
 رضا ط. جلودارزاده
 
مقام رهبری، تا آن‌جایی که حافظه بنده یاری می‌دهد، برای نخستین‌بار با سیمایی بشاش و با چهره‌ای بسیار مهربان! در برابر دوربین صدا و سیما قرار گرفت. (که لازم است به فال نیک گرفته شود این چهره جدید- بماند از این‌که در بر شماری موفقیت‌های سال ۹۴ هیچ از حضور خوب مردم در ۷ اسفندماه یادی نکرد که البته با توجه به نتایج حاصله طبیعی می‌نمود!)
باری، پیام نوروزی ارائه شده از سوی ایشان اما با عنایت به شیوه و منش و هم‌چنان رویکردهای خارجی به شدت دارای ابهام است!
راهکاری که به نظر «ناشدنی» می‌نمایاند.
اینکه دولت دکتر حسن روحانی با توجه به شرایط بغرنج اقتصادی حال و حاضر کشور و با تاکید بر اقتصاد مقاومتی می‌باید بر معضلات رو به فزونی و کلان کشور نظیر بحران بیکاری، بحران اشتغال، تورم، رکود و تولید و… فائق آید؛ و از آن‌سو بدون تعامل و یا همکاری با قدرت‌های بزرگ جهانی در راس آن‌ها آمریکا، آمریکا فلان است و انگلیس بهمان و مابقی قدرت‌های بزرگ اقتصادی هم به گونه‌های دیگر، تنها و تنها با عنایت به توانمندی‌ها و پتانسیل‌های داخلی؛ به نظر دکترینی کل یوم پارادوکسیکال و صدالبته غیرممکن به نظر می‌رسد.
مگر می‌شود اقتصاد ورشکسته یک کشور بدون تعامل و همکاری با دیگر کشورها به ویژه قدرت‌های بزرگ دنیا به سامان برسد؟! اقتصادی که با سیاست‌ها و کیاست‌های به غایت غلط، ماجراجویانه و چاروداری شخص بی‌صلاحیتی چون محمود احمدی‌نژاد، با آن فساد عالم‌گیر ارمغانی‌اش که بی‌رحمانه بر تنه ملک و ملت الصاق شده، این‌گونه به سامان شود!
در دیپلماسی خارجی همواره سه راه پیش روی هر دولتی قرار دارد:
در جهان جدید عموم کشورها با روش «تعامل» به پیشواز دیپلماسی خارجی می‌روند. اگرچه دو روش غلط دیگری هم در این مسیر وجود دارد که بارها و بارها از سوی بسیاری از دولت‌ها امتحانات غلط خود را در دنیا پس داده است. روش‌هایی چون ستیز و سرسپردگی که مردمانی را به خاک سیاه نشانده.
آن روش‌های منسوخی که کوبا و کره شمالی، عراق زمان صدام و تا مقداری هم سودان و مصر و لیبی و… تست زدند و یا هم‌چنان در حال تست زنی‌اند.
دو روش منسوخی که کشور ما هم دیرزمانی آن روش‌های غلط را تست زده است. یکی پس از سقوط دولت مردمی دکتر محمد مصدق از سوی شاه با نام سرسپردگی و دیگری-بیش و کم با عنوان ستیز- از سوی نظام جمهوری اسلامی از سال ۱۳۵۹ تا پیش از همین سرانجام برجام.
پذیرش و دریافت واقعیت‌های موجود در جهان جدید با آن‌چه که ایدئولوژی‌ها تعیین می‌کنند همواره تفاوت وجود دارد. ما می‌توانیم با حفظ آرمان‌ها و با تاکیدی مضاعف حتا، بر عزت ایرانی- دینی خود با تمام دنیا در تعامل و تبادل قرار گیریم. تعاملی که هرگز نمی‌تواند معنای خودباختگی و مرعوب شدن به خود گیرد. روش و شیوه‌ای از سیاست‌ورزی‌های عاقلانه و منطبق بر منطق.
دیپلماسی معنای مصاف ندارد بل به معنای تعامل است. دیپلماسی محل دعوا و تحمیل نیست. دیپلماسی یعنی کنشی شایسته و درخور آدمیان. سیاست، عرصه بده بستان است. حوزه مذاکره و مجادلات و سنجش سود و زیان است. در دیپلماسی خارجی ایدئولوژی مداری و آرزومندی‌های آرمان‌گرایانه محلی از اعراب ندارد.
هرگز و هرگز نمی‌شود کشور را بدون تعامل با دنیا ساخت. نمی‌شود با روش‌های خصمانه و یا با توسل به خشونت‌های کلامی عریان – مانند مرگ بر این و مرگ بر آن – امیدوار بود تا قطار اقتصاد کشوری بر ریل پیشرفت قرار گیرد.