Sunday, January 31, 2016

محبوب یا منفور سال 88؟

روایتی از محبوبیت ۶۳ درصدی سال ۸۸؛
بعد از بوسیدن احمدی‌نژاد، یک ملت علیه من شد
 یکشنبه, ۱۱ام بهمن, ۱۳۹۴
ahmadi- eftekhari.negaam

در حالی که حاکمیت جمهوری اسلامی و شخص رهبری اصرار داشت که ثابت کند محمود احمدی‌نژاد چهره‌ای مردمی است و در کودتای انتخاباتی سال ۸۸، ۶۳ آراء مردم را به خود اختصاص داده، علیرضا افتخاری می‌گوید که پس از روبوسی و در آغوش کشیدن محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۸ «منفور» مردم ایران شده بود و حتی می‌خواسته که «خودکشی» کند، اما فرزندش مانع از این‌کار شده است.
به گزارش «سحام»، روایت علیرضا افتخاری خواننده موسیقی کشورمان، تنها مصداقی از میزان محبوبیت محمود احمدی‌نژاد در کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بوده است؛ محبوبیت دروغینی که با شعارهای به یاد ماندنی مردم در آن سال‌ها به رخ حاکمیت کشیده شد؛ «دروغ‌گو، دروغ‌گو، شصت و سه درصت کو؟»
خواننده‌ی نام‌آشنای موسیقی ایران در گفت‌وگو با هفته‌نامه تماشاگران امروز درباره دیدار و در آغوش کشیدن احمدی‌نژاد در سال ۸۹، گفت: از صحنه که پایین می‌آمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدی‌نژاد به‌ خاطر شما ایستاده‌اند و معطل شما‌ شده‌اند.» اسم‌شان یادم رفته که این‌ فرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و می‌خواستم بروم. ولی دور و بری‌های ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواس‌شان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدی‌نژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانه‌ای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آن را هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟
افتخاری در ادامه می‌افزاید: آقای احمدی‌نژاد جوری خودش را به آغوش من انداخت که انگار من یوسف گم گشته ایشان بودم. یک‌جوری به من چسبید و من را بوسید و پشت‌ سر هم این اتفاقات را شکل دادند که… بابا بوسیدن یک‌بار، دو بار… جمله بعدی‌ام را امیدوارم جرات انتشارش را داشته باشید ولی من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانواده‌ام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد و گفت‌: «بابا نکن». گفتم نمی‌توانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید را ندارم. در ایران که هیچ‌کس حواسش به من نبود و درد دل من را نمی‌شنید. در خارج از کشور هم یک‌روز چهره بد بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک هنرمند غیرقابل تحمل بود. سوپر مارکت محل به من جنس نمی‌فروخت! آرایش‌گر محل ما می‌گفت آقا وقتی شما روی این صندلی می‌نشینید دیگر هیچ‌کس به مغازه من نمی‌‌آید و عذر‌خواهی می‌کرد و مودبانه می‌گفت دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمی‌داد. مردم تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته بودند و امیدوارم این صحبت‌ها به درستی به گوش مردم برسد. حرف آخرم هم این است که آقای احمدی‌نژاد خیر نبینید. آقای ضرغامی خیر نبینید. و قطعاً خیر نخواهند دید. در این موضوع شک ندارم. چون من حقم این نبود. من بعد از ۳۰ سال خواندن با تمام وجود، این حقم بود؟ بعد از سی و خرده‌ای سال این حق من و خانواده‌ام نبود.
وی در ادامه می‌گوید: آقای احمدی‌نژاد در این مدت حتی یک‌بار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان می‌گویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان می‌آورم و امیدوارم به گوش‌شان برسد. شما را به جان مادرتان قسم می‌دهم که به من کمک کنید تا این حرف‌ها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازی‌ها رسیده‌ام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانه‌ها انعکاس پیدا کند.
علیرضا افتخاری درباره‌ی تبعات اجتماعی این اتفاق تشریح می‌کند: مدت‌ها کلاه می‌گذاشتم روی سرم و برای خرید این‌ور و آن‌ور می‌رفتم. اگر هم کسی من را می‌شناخت، برخوردهای اهانت‌آمیز و زشتی می‌شد. خوب یادم هست وقتی در فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حدفاصل ده متری من همه مردم از صندلی‌ها بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را مهمانی‌های خودشان هم دعوت نمی‌کردند و می‌ترسیدند بلایی سر بچه‌های‌شان بیاید. می‌گفتند علیرضا تو دوست بیست ساله ما هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان همسر و بچه‌های ما را مورد توهین قرار می‌دهند که چرا افتخاری را اینجا راه داده‌‌اید. می‌گفتند چرا با «رفیق احمدی نژاد» رفت و آمد می‌کنید!
او ادامه داد: اگر تلویزیون اجازه می‌داد من ده دقیقه همین صحبت‌هایی که با شما داشتم را مطرح کنم، شاید تبعات آن اتفاقات این‌گونه زندگی من را تحت تأثیر قرار نمی‌داد. فرزند کوچک من دیگر دانشگاه نرفت و انصراف داد. می‌گفت به من توهین می‌کنند و به شدت فضای بدی علیه من در دانشگاه راه افتاده است. روی وایت برد عکس من را می‌کشیدند و دشنام‌های زشتی می‌نوشتند. دخترم بارها با چشم گریان به خانه آمد. VOA و برنامه پارازیت بیش از بیست بار من را چهره زشت و بد هفته انتخاب کرد و همین اتفاقات بازی را وحشتناک‌ترکرد. این در حالی بود که هیچ اظهار‌نظر یا حمایتی از سوی همین آقایان داخل کشور از من نشد و معلوم نبود با ادامه این روند چه بلایی سر فرزندان من قرار بود بیاید. مادرم را در اصفهان و در صف نانوایی هل داده بودند. آقای احمدی‌نژاد مرد باشد! خدا آدم را‌ گیر نامرد نیندازد، دوست خوب من. این جملات را با سوز درونم می‌گویم به شما که امیدوارم حرف‌هایم رابه دقت منتقل کنید.
این هنرمند موسیقی اصیل ایرانی تصریح می‌کند: اگر یک نفر هم از من دلخور باشد، من قطعاً نمی‌توانم کارم را درست انجام دهم. این ناراحتی را که من مسببش نبودم، با این درد دل مفصل که به وضوح درباره‌‌اش گفتم، حتی اگر یک نفر هم اصل موضوع را فهمیده باشد و برایش مشخص شود اوضاع از چه قرار بوده، باز هم برای من خوشایند است. امیدوارم وقتی مردم از قصد من برای خودکشی باخبر می‌شوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را درک کنند. اگر چهار نفر در محل به شما و خانواده‌‌تان توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که یک ملت علیه من شده بودند و واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی می‌کردم، همه خوشحال می‌شدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم هم جلو رفتم. ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم ایران که مبنای دل‌شان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند.
سخنان علیرضا افتخاری در حالی بیان شده که خبرگزاری دولتی ایرنا در تاریخ ۱۶ مردادماه ۱۳۸۹ نوشته است: علیرضا افتخاری استاد آواز موسیقی اصیل ایرانی در مراسم بزرگ‌داشت روز خبرنگار که در مرکز همایش‌های صداوسیما و با حضور مدیران، سردبیران و خبرنگاران اصحاب رسانه برگزار شد، به گرمی آقای احمدی‌نژاد را در آغوش کشید و گفت: «آقای رییس جمهور دوستت دارم. این حرف را از روی خودستایی و تکلف نمی‌گویم بلکه از دلم برخاسته و حرف دل من است. شما رییس‌جمهور شجاعی هستید بدانید امروز چشم ۶ میلیارد انسان به شما است.
این خبرگزاری از قول علیرضا افتخاری خطاب به احمدی نژاد نوشته است: آقای احمدی‌نژاد زمانی که رییس‌جمهور شدید خیلی جوان بودید و اکنون کمی پیر شدید اما مرحبا بر شما.
ب

مولاوردی و معتمدآریا








 
به کجا چنین شتابان در حرکتیم؟

با کدام مجوز شرعی و قانونی ...

شهین‌دخت مولاوردی در کانال تلگرام خود نوشت: 
چند روزی از حرکت غیرفرهنگی و برخورد توهین‌آمیز و تهاجمی و توأم با الفاظ ناشایستی که در شرع و قانون ما مصداق بارز تهمت و افترا محسوب می‌شود، با یکی از هنرمندان برجسته و افتخارآفرین کشور که این روزها آوازه هنرنمایی اش به فراسوی مرزها رسیده است، در شهر کاشان می‌گذرد.
 

 وی اضافه کرد:‌ معترضین به حضور بانو فاطمه معتمدآریا که به بهانه نمایش یکی از فیلم‌هایش و شرکت در جلسه نقد و بررسی آن، به کاشان سفر کرده بود، به جای گفت‌وگو، زبان خشونت را برگزیدند؛ و خواستار خروج او از کاشان شدند. 
با تأمل در این قضیه و رفتارهایی مشابه که برخی پیشه خود ساخته‌اند، سوال‌های زیادی ذهن را به خود مشغول می‌کند: 

آیا نسل‌های قبل از ما و نیاکانمان نیز چنین رفتاری بر مهمان را روا می‌داشتند؟ ما که در مهمان‌نوازی هنوز شهره خاص و عام در عالم هستیم، به کجا چنین شتابان در حرکتیم؟

مولاوردی ادامه داد:‌ با کدام مجوز شرعی و قانونی چنین بی مهابا، یک زن مسلمان ایرانی، مورد بی‌احترامی و توهین، آنهم تحت لوای دفاع از ارزش‌های دینی قرار می‌گیرد؟ 

حتا عرف جامعه ایرانی نیز چنین رفتاری را با زنان برنمی‌تابد.
 

معاون رئیس‌جمهوری در امور زنان و خانواده افزود: 
آیا راه بر معترضین برای شرکت در جلسه بررسی و نقد فیلم بسته بود و نتوانستند مجالی برای طرح دیدگاه‌های خود بیابند یا مصلحت و منفعت و ترجیحشان بر این بوده و هست که راه فریاد و خشونت را در پیش گیرند؟ 
آیا همین رفتارهای دفعی و سلبی(در کنار سایر عوامل)، در آینده زمینه‌ساز خروج تعداد بیشتری از هنرمندان جوان از کشور و پیوستن آنها به شبکه‌های ماهواره‌ای نخواهد بود؟ و ده‌ها سوال بی پاسخ دیگر.
مولاوردی تأکید کرد:‌ پسندیده و مطلوب آن است که اعمال ما تبلور و آیینه باورها و اعتقاداتمان باشد. بیاییم با تأسی به آموزه‌های دینی‌مان، با عمل خود، مردم را به دین خدا دعوت کنیم نه با زبان و شعار؛ که بزرگان دین گفته اند: 

«کونوا دُعاةَ النّاسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم».

Saturday, January 30, 2016

یک یادداشت بسیار جالب و خواندنی از نوری زاد

کلِ کره زمین اگر خاک می شد!

یک: می خواهم از مادری بگویم که امام خمینی و خاندان وی را غلیظ دوست میداشت. شاید بیست سال در خانه امام و بچه های امام خدمت کرد عاشقانه. و بابت این عشق سرشارش، کلی حرف و حدیث شنید از غریبه و آشنا. هم خودش و هم شوهرش کلاً پاکباخته امام و انقلاب و شخصیتهای انقلاب بودند. این مادر در زمان جنگ، آنقدر برای کمک به رزمندگان زحمت کشید و نقطه به نقطه به مناطق جنگی نزدیک شد و در این مسیر پیش رفت و جانفشانی کرد که در یکی از روزهای حضورش در پشت جبهه و در یک بمباران شیمیایی، آسیب دید و برای مدت ها از نفس افتاد اما نه از پای. آنگاه که سرفه می کرد و بخود میپیچید، هیچکس از وی نشنید این سرفه ها یادگار همان بمباران شیمیاییِ مناطق جنگی است.

در عاشورای سال هشتاد و هشت، مُزدِ این پدر و مادر را کف دستشان گذاردند؛ و پسر جوانشان شهرام فرج زاده را با اتومبیل نیروی انتظامی زیر گرفتند و صورتش را له کردند و کشتندش. دیروز این مادر را در بهشت زهرا به خاک سپردیم. 

(در اینجا من خواننده به یاد این حدیث قدسی افتادم: من طلبنی وجدنی و من وجدنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته. ترجمه: کسی که مرا فراخواند، مییابد؛ و کسی که مرا بیابد، دوستم دارد؛ و کسی که دوستم داشته باشد، عاشقم میشود؛ و کسی که عاشقم شود، عاشقش میشوم؛ و کسی را که عاشقش شوم، میکشمش؛ و کسی را که بکشم، دیه او بر من است؛ و کسی که دیه او بر من است، خود دیه اویم!! جلّ الخالق- شماع زاده) 

در حالی که دو نفر زیر بغل شویش را گرفته بودند و قدم بقدم کمکش می کردند تا با جنازه ی همسرِ همراهش وداع کند. این مادر، از نگاه عمله های رسانه ای نظام، بلافاصله بعد از کشته شدن پسر جوانش، به جمع فتنه گران کوچید و تا زنده بود هیچ بنی بشری از دم و دستگاه امام و رهبری سراغی از وی نگرفت بابت آنهمه زحمت ها که وی برای این انقلاب و شخصیت های انقلاب متحمل شده بود.

دو: امید کوکبی بعد از پنج سال و اندی زندان، به بیمارستان منتقل شده برای دو عمل جراحی. یک بار در صحبت با یکی از شبکه های خارجی گفتم: پیشنهاد می کنم جناب رهبر یک نردبان بگذارد وسط خویشان و دوستان و طرفدارانش و خودش از این نردبان بالا برود و از آن بالا چشم به اطراف بگرداند و ببیند یکی آیا مثل امید کوکبی پیدا می کند در میان فرزندان و خویشان و طرفدارانش که هم پاک و درست و نازنین و فهیم باشد هم نابغه؟ و خودم پاسخ دادم: هرگز! که یعنی عمراً اگر رهبر بتواند یکی مثل امید کوکبی پیدا کند در میان خویشانش. اما چرا امید کوکبی در زندان است بجرم جاسوسی؟ بی آنکه یک برگ سند در پرونده اش باشد از هر جنسِ جاسوسی یا از هر جنسِ یک خطای مختصر حتی؟

من رازش را در این می دانم و لاغیر: امید کوکبی یک جوان نابغه است. تا اینجای کار شاید ایرادی در میان نباشد. آن ایرادی اما که بنیانِ بیت رهبری را می لرزاند این است: امید کوکبی یک سُنّی مذهبِ ترکمنی است. بیت رهبری از این در رنج و هراس است که فردا اگر این جوانِ نابغه "جوان ترین مرد علمیِ سالِ جهان" شناخته شد، با لکه ی ننگِ سُنی بودنِ وی چه بکند؟ مملکت شیعه باشد و یک جوان سُنی مذهب، هم نابغه باشد و هم مردِ علمیِ سال؟ آنهم با این همه مضیقه ای که برای سنیان و سایر اقلیت ها در کلِ کشور بکار بسته اند تا مبادا از میان آنان یکی بربخیزد که بلحاظ علمی و نبوغ به شهرتی جهانی دست پیدا کند و چشم مردم جهان را در مملکت شیعه و از ام القرای اسلام ناب به سمت ترکمن ها و به سمت یک جوان سُنی بچرخاند!؟ پیش تر نیز گفته ام که هیولاهای سپاه و اطلاعات در طول بازجویی های توأم با فحش و تحقیر و تهدید و ترساندن، تلاش داشته اند امید را به داستان طنزهسته ای خود ترغیب کنند که امید، زندان را به خفت هسته ایِ ایران که برای ساخت بمب اتمی خیز برداشته بود، ترجیح می دهد.

اخیراً رأیی که دیوان عالی کشور برای امید کوکبی صادر کرده، رسماً و قانوناً وی را از هر خطای کوچک و بزرگ مبرا دانسته و وی را بی گناه دانسته اما فشار ناجوانمردانه ی هیولاهای سپاه و اطلاعات باعث شده که حکم دیوان عالی کشور کنار گذارده شود و وی همچنان بجرم جاسوسی در زندان باشد تا پنج سال دیگر. می گویم: ایکاش می توانستم کل کره ی زمین را از خاک می انباشتم و همان کلِ خاک کره ی زمین را یکجا بر سر قاضیان پلیدی می افشاندم که بچشم خود بیگناهیِ جوانانی چون امید را دیده اند و سلامت آنان را باور کرده اند اما بخاطر لقمه نانی که سپاه و اطلاعات جلویشان می اندازند، از درستی های آشکار رو گردانده اند و بنا بر ندیدنشان و بنا بر فرو کشتنشان گذارده اند.
من اگر بجای رهبر بودم، سفرِ مکه ی حاجیان را لغو می کردم و مردم را به طوافِ خانواده ی کوکبی فرا می خواندم. پدر امید، بازنشسته ی آموزش و پرورش است و مادرش خانه داری که هیچ فارسی نمی داند. اما هشت فرزند این دو، به این درخشندگی ها دست یافته اند: فوق دکترای فیزیک اتمی – دکترای ژنتیک سرطان پستان و پروستات – پزشکی علوم پزشکی دانشگاه تهران – پزشکی علوم پزشکی دانشگاه شیراز – فوق لیسانس مهندسی شیمی بیوتکنولوژی – فوق لیسانس مهندسی کشاورزی – لیسانس حسابداری – دانشجوی مهندسی شیلات.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com

محمد نوری زاد: چند نوشته

خروج از نفهمی خرج دارد!
یک: عصر جمعه با دوستان لگام ( لغو گام به گام اعدام) نشستیم و عرض و طولِ عالمِ هستی را در نوردیدیم و از دل آن به این نکته رسیدیم که: استثنایی نباید در کار لغوِ اعدام باشد. چه اعدام یک فرد سیاسی و چه یک قاچاقچی و چه یک جاسوس و چه یک آدمکش حرفه ای حتی. باید داستان اعدام را از کل مجامع بشری روفت. چرا؟ چون بشر، در اندازه ای نیست که بخواهد برای بود و نبود یک نفر داوری کند. می پرسید: در اندازه ی یک بشر هست که ترتیب بیست سی هزار نفر را بدهد با یک نوشته ی چهارخطی؟ می گویم: او اگر این کار را می کند، یا اگر او به این کار باور دارد، از حوزه ی انسانی خروج کرده پیشاپیش. و این که باید از مجازات های مجاور برای تنبیه یک فرد خاطی بهره برد. می گویم: مگر می شود شما آیت الله پت و پهن و آدمکشی مثل شیخ علی فلاحیان داشته باشی بعد بروی یک جوان را اعدام کنی که ناگهان بهم ریخته و زده یکی را کشته؟ و بعد این که: پیش از اعدام آن جوان، نباید از خود بپرسیم سهم حضرات آیت الله ها و بیت رهبری و سرداران سپاه و امام جمعه ها و کل مسئولان و آخوندها در تکیدگی و ترکیدگیِ خصلت های انسانی چه اندازه است؟ که اگر به شاخصی در این حوزه دست یابیم، خواهیم دانست: پیش از اعدام آن جوان، خیلی ها باید دراز شوند مقدمتاً.
دو: من و دکتر ملکی از جلسه ی لگام رفتیم منزل "رویین عطوفت" که دیدیم مادر سعید زینالی هم آنجاست. بانو اکرم نقابی – مادر سعید زینالی – سنگ صبور بسیاری از آسیب دیدگانِ این سالهای دربدری است. خودش می گوید: از بس به هرکجا سر زدم و از بس برای یافتن سعید پرپر زدم، که مرا گرفتند و بردند زندان اوین با دختر هفده ساله ام. هیولاهای سپاه و اطلاعات در زندان، این بانو و دخترجوانش را به هر چه که خود می خواسته اند تهدید می کنند. در سلول بازجویی یکی از هیولاها با صدای بلند وی را " اَکی" خطاب می کرده و دیگری با برافروختگی می گفته: چیه راه افتادی اینجا و اونجا!؟ دنبال چی می گردی؟ چند تکه استخوان پسرت؟ در زندان همین هیولاها دختر جوانِ وی را آنقدر تهدید می کنند که بی نوا دختر تن به رضایت می دهد که: هر چه شما بخواهید من همان می کنم. این دختر هفده ساله (خواهر سعید زینالی) را می برند به یک اتاقِ مرتب و در همانجا با دوربین از وی یک مصاحبه ترتیب می دهند و به زور از دختر علیه مادرش اعتراف می گیرند که: بله مادرم از مجاهدین خلق خط می گیرد و اساساً سعیدی در کار نیست. می گویم: آهای دوست دوران دبیرستانم، کجایی آنوقت ها که هرکجا به یک آدم ناجور و نامرد بر می خوردی، به بهانه ای از کنارش رد می شدی و به یک طرف تف می انداختی و پشت بندش می گفتی: به غیرتی که نداری!
سه: حالا بپرسید این رویین عطوفت کیست؟! رویین عطوفت یک مرد چهل و چند ساله ی آذربایجانی است که در تک تک سلولهای وجودی اش کپسولی از وطن دوستی و نوعدوستی و ادب و جوانمردی و غیرت و سرفرازی و خرد جای داده اند انگار. و او همه ی این کپسول های وجودی اش را در کف دست نهاده و به خواستگاری "رقیه" رفته و با وی در زندگی همقدم شده. بانو رقیه را هماره با خنده های شیرین دیده ام. روحیه ای بس سترگ با اوست. بعد از سال 88، رویین با جمعی از دوستانش تصمیم می گیرند دور هم بنشینند و کتاب بخوانند. اسم جمع شان را هم می گذارند: رنگین کمان. برای رنگین هم قواعدی روی کاغذ آوردند. برادران سر می رسند و رویین عطوفت را با همین قواعد روی کاغذ می گیرند و می برند و به ده سال زندان محکومش می کنند. ده سال زندان برای کتاب خواندن. ده سال زندان برای آگاهی. و برای خروج از جهالت سیستماتیکِ این نظام هردمبیل!
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و هفتم دیماه نود و چهار - تهران


روزی با شکوه برای آشغال جمع کردن

یک: دیشب در مصاحبه با شبکه ی کلمه و در پاسخ به " داستانِ نیروهای خودسر" گفتم: شاکله ی کلیِ انقلاب اسلامی بر حرکتِ "همینجوری" و خودسرانه استوار بوده است و از همان ابتدا نیز عمده یِ حادثه ها و رویکردها، خودسرانه و تهی از تفکر و عقلانیت و همراه با عصبیت و ترش رویی و خشونت بوده است. و یک به یک بر شمردم: بالارفتنِ خودسرانه از سفارت آمریکا و به اسارت گرفتن کارکنانِ آنجا که ما حالا حالاها داریم خسارتِ آن بازیِ ابلهانه را می پردازیم و داغ ننگش را حالا حالاها باید بر پیشانی حمل کنیم، ورود به جنگی نابخردانه و خودسرانه و هشت ساله و از پا در آوردنِ ناب ترین سرمایه های انسانی و پولی و حیثیتیِ این سرزمین،


اعدامِ خودسرانه و همینجوریِ معترضان و زندانی کردن و تاراندن و منزوی کردن و دق مرگ کردن و روفتنِ اموالشان، سپردنِ خودسرانه ی هست و نیست مملکت به دست روحانیانِ خودسر و سردارانِ خودسرِ سپاه، رهبر شدنِ همینجوریِ جناب خامنه ای و پاسخگو نبودنِ رهبر و سپاه و همه ی دم و دستگاههای وابسته به این جنابان، از ریخت انداختنِ خودسرانه ی قانون و مجلس و دولت و دستگاه قضا و کلاً مضحکه کردنِ قانون و بالا کشیدنِ همینجوری فرصت ها توسط اهالیِ خودسر و بی لیاقتِ خودی، ورودِ خودسرانه به داستان طنز هسته ای برای ساختنِ بمب هسته ای با همه ی خسارت ها و تحقیرهای بین المللی، برداشتنِ خودسرانه ی پول مردم از جیب شان و گسیلِ پولهای مردم به هرکجایی که نشانِ خودسرانه ای از آب و رنگ شیعی در آنجاها دست بدست می شود،


بهم ریختنِ خودسرانه ی اوضاع منطقه و دخالت های خودسرانه در امور داخلیِ کشورها برای رواج و گسترشِ خودسرانه ی تشیع، پردازشِ خودسرانه ی جایگاه بی در و پیکری به اسم ولایت فقیه و گلوگاه هایی چون نظارت استصوابی. بالا رفتن خودسرانه از دیوار سفارت انگلستان و به آتش کشیدن سفارت عربستان، و حادثه های خونینی چون قتل های زنجیره ای و هر آنچه که در پس و پشتِ پستوهای هیولاهای سپاه و اطلاعات رخ می دهد با فرزندان ما بی آنکه احدی خبردار شود از فجایعِ جاری و مستمرشان.


و گفتم: حالا ما در این میان، این همه خودسری را نادیده می گیریم و بند می کنیم به مردان و زنان عربده کشی که مجالس و محافل را بهم می ریزند و به صورت بانوان اسید می پاشند و به بانوی نازنینِ ما "فاطمه معتمد آریا" در کاشان گستاخی می کنند و خلاصه اسم این کوچولوها را می گذاریم: خودسر. و گفتم: این جفا به " کلان خودسرانِ انقلاب اسلامی" است که محدودشان بکنیم به این عربده گری های خرد و ریز و با محکوم کردنِ این نمونه های دم دست بخواهیم سرو تهِ داستانِ خودسران را بهم آوریم. و گفتم: چرا جناب خامنه ای به آتش کشیدنِ سفارت عربستان را محکوم نکرد و رسماً مسئولیتِ این فاجعه ی حیثیتی را نپذیرفت؟ رازش در این پرسش است که: مگر چاقو دسته اش را می برد؟
دو: دو روز پیش رفتم قم برای ملاقات با جناب آیت الله صانعی. بارها نوشته ام و گفته ام که در میان آیت الله های دم فرو بسته و ترسیده و کلاً غلاف کرده، وجود عزیزی چون جناب آیت الله صانعی غنیمت است. وی بعد از حادثه های خونین سال هشتاد و هشت جانب مردم را گرفت و بخاطر همین جانبداری نیز سخت آسیب دید و اوباشان حوزوی با دیلم و دستگاه برش و لگد و عربده و ناسزا به دفتر و خانه ی شخصیِ وی حمله کردند و تا توانستند روفتند و بردند و خراب کردند. تابلوی " بسمل" خود را تقدیمشان کردم. شاید نکته ی بدیعی که در میان صحبت های ما رد و بدل شد این بود: پسندیده ترین کار آقای هاشمی رفسنجانی این است که: انصراف بدهد و خود را از خزعبل خبرگان بیرون بکشد.
سه: تابلوی تازه ای کشیدم با نام " به یاد نرگس". که منظورم نرگس محمدی است. یکجا نوشتم: دریغ از جامعه ای که عتیقه ها و فرسوده ها و دزدان و آدمکش ها و آنانی که در هشتصد سال پیش جا مانده اند بر سرِ مسندها باشند و نیکان و پاکان و شایستگانِ ما در زندان.
چهار: من و دکتر ملکی از همین دوشنبه شروع می کنیم به آشغال جمع کردن. برادران سپاه و اطلاعات و نیروی انتظامی هراسان نشوند. حرکت ما کاملاً محیط زیستی است و ما به شکلی سمبلیک می خواهیم آشغالها را بروبیم. زندگی کردن در کنار آشغال ها را هیچ بنی بشری تأیید نمی کند. ما می خواهیم آشغال ها را از محیط اطراف مان بروبیم. هیچ شعاری جز هر چه که به آشغال و محسناتِ آشغال جمع کردن و پاکیزگی مربوط است با خود نخواهیم داشت. نه اسمی و شعاری از زندانیان سیاسی بالا می بریم و نه از دزدی های آیت الله هایی مثل شیخ محمد یزدی و دیگرانی چون جنابانِ سرداران بدست می گیریم.

پنج: یکی از دوستانم مرا دید و سه کتاب هدیه ام داد. یکی از آنها کتابِ لاغرِ “گفتار در بندگیِ خود خواسته” است. این کتاب توسط یک جوان سی ساله ی فرانسوی در چند قرن پیش نوشته شده که اسمش هست: اتیین دولابوئسی. نویسنده ی جوان فهیم فرانسویِ این کتاب در سی و سه سالگی جوانمرگ می شود. اما اگر همین یک کتاب از وی باقی مانده باشد، به نیکی می شود به شکوهِ فهم وی پی برد. ترجمه ی بسیار استادانه ی این کتاب را بانو لاله قدکپور به سامان رسانده. دوستم آنقدر خواندن این کتاب را به من توصیه کرد که فوراً دست بکار خواندنش شدم. الحق من نیز این کتاب را کم نظیر یافتم. یک جمله از این کتاب: “به راستی که مردمان فرودست که شمارشان هر روز افزون می شود عمر خود را به این می گذرانند که به آنکه خیرشان را می خواهد گمان بد ببرند و به آنکه فریبشان می دهد باور آورند”. کتاب دوم اسمش هست: عادات و آداب روزانه ی بزرگان. کتاب سوم: دموکراسی در آمریکا. این دو کتاب در پوششِ پلاستیکی بسته بندی شده اند و من لای آنها را وا نکرده ام تا کنون.

شش: سرانجام امروز جایِ قلبِ بیرون کشیده شده، یا کالاندریایِ تخلیه شده ی راکتور اراک با بتن پُر شد. اگر پذیرشِ شکستِ قمار هسته ای و عقب نشینیِ ناگزیر از مسیرِ ساخت بمب هسته ای را نمره ای مثبت برای رهبر تصور کنیم، پوزش نخواهیِ ایشان و همچنان طلبکار بودنِ ایشان فاجعه ای است نابخشودنی حتی بلحاظِ آموزه های اسلامی و شیعی. عجبا که هم رهبر و هم همه ی آخوندها و آیت الله های بیت مکرم مرتب از “حق الناس” می سُرایند و هیچگاه نیز بدان سر نمی زنند. پوزشخواهیِ رهبر و کناره گیری اش از رهبری، ابتدایی ترین حق الناسی است که این روزها در قهقرای ولایی فرو مرده است.

سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com

محمد نوری زاد
بیست و چهارم دیماه نود و چهار – تهران

Friday, January 29, 2016

رطیل پشمالوی کیهانی!

Mars' seasonal cap of carbon dioxide ice has eroded many beautiful terrains as it sublimates (goes directly from ice to vapor) every spring. In the region where the High Resolution Imaging Science Experiment (HiRISE) camera on NASA's Mars Reconnaissance Orbiter took this image on Feb. 4, 2009, we see troughs that form a starburst pattern.

اسلامیزاسیون دانشها!!



علوم انسانی اسلامی!
۰۹بهمن ۱۳۹۱

رسول جعفریان:
بیشتر کتب گذشته علمی ایران چرندیات است

جرس: رسول جعفریان با مرتبط دانستن افول تمدن اسلامی با نبود درک صحیح از علم در این تمدن گفت: ما مدام با آماردادن درباره کتب قدیمی علمی مان از خودمان تمجید می کنیم، در حالی که بیشتر آنها چرندیات هستند.
 این استاد تاریخ تاکید کرد: مشکل ما این است که فکر می کنیم بحث علم و دین را حل کرده ایم. ما در علوم انسانی بسیار بسته تر عمل کرده ایم و با وجود نگاه شگفتی که به این حوزه داریم هنوز مبانی جامعه را نشناخته ایم. هنوز هم گمان میکنیم در شناخت جامعه باید حتما نگاه دینی داشته باشیم، در حالی که نباید عشق بیش از حد به یک امر مانند دین سبب شود که همه چیز را در قالب آن قرار دهیم. ما هنوز در بحث جوهر و عرض مانده ایم.

به گزارش مهر، نشست دیگری از سلسله نشستهای الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت عصر روز یکشنبه ۸ بهمن با سخنرانی رسول جعفریان در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران برگزار شد.

جعفریان در ابتدا گفت: در این سخنرانی کتابی را مبنا قرار میدهم با عنوان عجایب المخلوقات که نسبتاً اثر مهمی در تمدن و علم اسلامی محسوب می شود و به لحاظ زبان فارسی نیز اهمیت دارد؛ اما پیش از سخن درباره این کتاب باید مقدماتی را درباره تاریخ علم در تمدن اسلامی بیان کنم. ما در بحث تاریخ علم مدام در پی تمجید از خود هستیم.
وی افزود: مباحث مربوط به انحطاط تمدن اسلامی در دو دسته جای میگیرند که یک دسته از آن معطوف به مبحث ضعف در حوزه فرهنگ و تولید علم است و دسته دیگر معطوف به عوامل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. درباره مباحث دسته نخست مطالب فراوانی مانند جنگهای داخلی، نظام های سیاسی متشتت یا ملوک الطوایفی بیان شده است. حال باید دید تمدن اسلامی به دلیل ضعف حکومتها دچار انحطاط یا پیشرفت شده، یا به دلیل عدم درک علم در مدارس چنین شده است. بحث من معطوف به ضعف شناخت علم در تمدن اسلامی است.

این مدرس تاریخ اسلام به ضعف رشته تاریخ علم در تمدن اسلامی اشاره کرد و گفت: رشته تاریخ علم پس از قرون چهارم و پنجم و توجهات کم و بیش فارابی و ابن سینا به آن، یه طور جدی مورد توجه قرار نگرفت و تنها عده ای آن را به صورت تکراری و بی خاصیت مورد توجه قرار دادند. اکنون نیز به رشته های تاریخ علم و تاریخ فلسفه به طور جدی توجه نمیشود. نخستین کسی که فلسفه و تاریخ علم را مطرح کرد سیدحسین نصر بود و به همین دلیل شاید این رشته به نوعی رنگ و بوی سیاسی نیز به خود گرفته باشد.

وی با انتقاد از خودتعریفی در بحث تاریخ علم گفت: وقتی ما درباره تاریخ علم سخن می گوییم قصدمان آسیب شناسی نیست بلکه بیشتر در پی تعریف و تمجید از خودمان هستیم. همواره آمارهایی را از کتابهای آن دوران می دهیم و بیان می کنیم که مثلا ما در حوزه پزشکی چند هزار نسخه کتاب داشتیم، در حالی که بیش از نود درصد این کتابها جز مشتی خرافات و مزخرفات نیستند. بسیاری از کتاب های علمی ما چرندیات هستند.
وی ادامه داد: علم نجوم ما نیز همین گونه است. بیشتر کتابهایی که در تمدن اسلامی درباره نجوم نوشته شده اند، موضوعات غیرعلمی مانند احکام نجوم، تنجیم، پیشگویی و حرفهای بی اساس را شامل میشوند. حال ما به دنبال چاپهای احتمالی این کتابها در اروپای قدیم نیز میگردیم تا بگوییم این آثار در اروپا نیز تدریس میشدند تا از این طریق بیشتر از خودمان تعریف کرده باشیم.
جعفریان با اشاره به اینکه ضمن توجه اندک به تاریخ علم، درباره تاریخ اقتصادی و اجتماعی با نگاه فرهنگی مطلقاً کاری نکرده ایم گفت: ما همواره به افتخار میگوییم که قرآن ۷۵۰ بار به مفاهیم علمی اشاره کرده است و به روایتهای مربوطه نیز اشاره می کنیم، در حالیکه کار جدی را در علم انجام نمیدهیم و هنوز شروع نکرده ایم. ما تمجید از علم و علم آموزی زیاد داریم ولی این مشکل ما را حل نمیکند و پاسخ ابهامات ما را در علم نمیدهد. ما اطلاعات چندانی به علم یونانی نیفزودیم.
وی افزود: کسی با توصیه راهش را ادامه نمیدهد، بلکه تنها میتواند شروع کند. این در حالی است که ما پس از هشتصد سال تنها توانستیم از معلوماتی که یونانیها به ما دادند فراتر برویم یا اصلاً نتوانستیم. اروپاییان استفاده زیادی از متون ما کردند اما حقیقت این است که ما وارث یونانیان بودیم و این میراث را با یک مقدمه و اندکی اطلاعات بیشتر به غربیها پس دادیم. اینکه ما تا چه اندازه توانستیم حصارهای علم را بشکنیم و از دایره پیشینیان خارج شویم موضوع بحث من است. مقصود این نیست که علم در تمدن اسلامی در حد صفر است اما به هر حال این بحثی است که با تأمل در متون علمی قدیم ما قابل بررسی است.
رییس پیشین کتابخانه مجلس با تأکید بر اینکه وجود اندیشمندان نادر در تمدن اسلامی را نباید به منزله وجود جریانهای فکری در آن دوران بدانیم، گفت:
ابن هضم اندلسی سخنان قابل تأملی درباره جایگاه عقل دارد و ابن خلدون نیز بسیار از او تاثیر گرفته است، اما ابن هضم یک استثنا در دوران خود بود؛ زیرا آگاهی عمومی مغرب اندلس در آن دوران بسیار با تفکرات او فاصله داشت. بخش زیادی از کتب قدیمی ما مزخرفاتند.
وی افزود: ابن خلدون که به یک جریان تبدیل شد حتا یک وارث به درد بخور هم ندارد. در واقع ابن خلدون را اروپاییها فهمیدند و به مسلمانان معرفی کردند؛ مانند ما که یونانیها را به آنان معرفی کردیم. ابوریحان نیز چهره شاخصی در علومی نظیر دینشناسی مقایسه ای بود اما راه وی را کسی ادامه نداد. قصدم این نیست که اصلاً دستاوردهای نوین در علم نداشتیم زیرا هنوز هم متون امیدوار کننده و شاخص از گذشته پیدا میشوند. اما واقعیت این است که طبق همین متون ما تا قرنها حتا از حصار فسلفه ارسطویی و طب جالینوسی و بقراطی خارج نشده بودیم.
این مدرس دانشگاه ادامه داد: هیئت ما همان هیئت بطلمیوسی بود، مزخرفاتی که جز خسوف و کسوف، اطلاعات مهم دیگری در چنته نداشت. با وجود پیشرفتهایی که در قرون چهارم و پنجم در جغرافیا داشتیم اما واقعیت این است که مجموعه علم نجوم در تمدن اسلامی در حد تاثیرگذاری اختراع تلسکوپ نیست. مقصودم از این سخنان این است که آماردادن فایده ندارد؛ بلکه باید ببینیم حرکت و فکر دانشمندان نادر مانند ابوریحان تا چه اندازه در تمدن اسلامی عمومی شد و رواج یافته است.
جعفریان با اشاره به سخنان برخی از افراد مبنی بر اینکه نظام دینی جایی برای تفکر باقی نمیگذارد؛ گفت: «آرامش دوستدار» کتابی با عنوان «امتناع تفکر دینی» نوشت که البته کتابی سیاسی است. وی در این کتاب بیان میکند که در نظام دینی جایی برای تفکر نیست و صرف اینکه متدین باشیم فکری باز نخواهیم داشت. به اعتقاد وی ما متهمیم به جهت اینکه در هزار سال گذشته به دلیل تحکم آرای کلامی و فلسفی که رنگ دینی داشت، تأمل جدی در نظام آفرینش نداشتیم زیرا گمان میکردیم که تفکر در نظام آفرینش ممکن است باور دینی ما را متزلزل کند. ما باید برای ادعاهای این نویسنده جواب پیدا کنیم. به نظرم تا حالا کار جدی برای پیدا کردن این جواب انجام نداده ایم.
وی افزود: ما با تکیه بر تفکر ارسطویی، شناخت کلیات را بهترین نوع شناخت دانستیم و به استقراء توجه نکردیم. مقصودم این است که ما باید پاسخ این ابهام را بدهیم که بحث امتناع ما از تفکر به چه شکل بوده است. البته این کتاب برخوردی کاملا سیاسی داشت؛ زیرا به هرحال افراد متدینی نیز بودند که راه را برای تفکر باز کردند.
جعفریان در بخش دیگری از سخنانش گفت: حمله غزالی به تحصیل علم، استدلال و همچنین ترویج تصوف از سوی دیگر، کمتر از حمله مغول به ما ضربه نزد. فلسفه صدرایی در معرفت شناسی بر مسأله وجود ذهنی تأکید میکند، اما تأکید بر این مسأله هیچ مشکلی را حل نمی کند. شاید بر من خرده بگیرند که فلسفه صدرایی را نمی شناسم؛ اما به هر حال برخی مسایل بدیهی است. معرفت شناسی صدرایی ما را در مواجهه با دنیا و در واقع نمایی تفکر کمک نمیکند.
وی افزود: ما تا پیش از اینکه دکارت بحث معرفت شناسی خود را مطرح کند خواب بودیم، تا پیش از آن جز بحث وجود به هیچ بخشی از معرفت شناسی توجه نکرده بودیم. ما تازه حدود پنجاه سال پیش، بحث گفتمانی مانند هرمنوتیک را مورد توجه قرار دادیم و اکنون بر سر فهم و نقد آن مسابقه گذاشته ایم.
بیندیشیم که آیا شرقی و غربی کردن علوم به ابهامات ما پاسخ میدهند؟
جعفریان با اشاره به بومی سازی علم گفت: این بحث جای صحبت و تأمل دارد. چندین سال پیش مرکزی در قم با هدف بومی سازی علوم تأسیس شد که سعی در اسلامی کردن فیزیک و شیمی داشت! یادم هست که عده ای به طنز بحث تراکتورسازی اسلامی را هم مطرح میکردند. هنوز هم این مباحث جریان دارند. باید با خود بیندیشیم که آیا با شرقی و غربی کردن علوم، ابهامات ما درباره علم حل شدند یا به ابهامات اضافه شد.
وی تاکید کرد: مردم منتظر نمیمانند تا ما علوم مخصوص خودمان را در دانشگاهها تولید کنیم، آنها اگر به علمی نیاز داشته باشند، از زیر سنگ هم که شده آن را کسب می کنند. علمی که همراه با آبادانی باشد، نداشته ایم.
جعفریان در ادامه گفت: باید ببینیم چرا انقلاب علمی در تمدن اسلامی اتفاق نیفتاد. متون قدیمی مزخرف را در دوره های طولانی تدریس کردیم و علمی که همراه با آبادانی و عمران باشد را نداشتیم. ما در سی سال گذشته هیچ توجهی به معرفت شناسی و تاریخ علم نداشتیم و بیشتر کار ما در این حوزه ترجمه است.
وی سپس به کتاب «عجایب المخلوقات» نوشته زکریا بن محمد بن محمود کمونی قزوینی اشاره کرد و گفت: این اثر در قرن ششم که حاصل تمدن اسلامی بود نوشته شد. در آن دوران علوم طبیعی و ریاضی وجهه خود را به دست آورده بودند. این اثر در واقع دایره المعارفی است که در سال ۵۶۰ هجری قمری نوشته شد. در این اثر یک طبقه بندی از علوم ارایه شده است. این کتابها نگاه خاصی به مخلوقات و عالم دارند و بسیار هم مورد قبول عام هستند.
جعفریان با اشاره به فراوانی این کتابها گفت: نویسنده کتاب «عجایب المخلوقات» خرافات را هم در کتابش بیان کرده است و البته اذعان به خرافات بودن آنها دارد. حیوانشناسی، جواهرشناسی، پزشکی و نجوم، بخشهای مختلف این کتابند که البته خواندن بسیاری از مطالب آن ما را به تعجب وامی دارد. کتاب دیگری با عنوان «الحیوان» در علم پزشکی در قرن هفتم نوشته شد که حتا یک کلمه از آن، وجهه علمی ندارد. همین کتابها دست مردم میچرخید و منبع معارف آنها میشد. مردم ما عقایدشان را از پای منبر می گیرند نه از مدارس.
وی ادامه داد: این اثر که ما آن را به عنوان نمونه ای از دایره المعارفهای آن دوران برگزیده ایم، به لحاظ روشی نیز مشکل دارد و برخی مطالب غیرعلمی را با متصل کردن آنها به احادیث باور میکند. هزار سال پیش شیخ صدوق در پایان «الاعتقادات» بیان میکند که بسیاری از احادیث که مورد استناد اخباریها بودند پایه و اساس درستی ندارند، اما ما اکنون هنوز هم بسیاری از این احادیث را جزو دین میدانیم.
جعفریان در بخش دیگری از سخنانش تأکید کرد: مشکل ما این است که فکر میکنیم بحث علم و دین را حل کرده ایم. ما در علوم انسانی بسیار بسته تر عمل کرده ایم و با وجود نگاه شگفتی که به این حوزه داریم، هنوز مبانی جامعه را نشناخته ایم. هنوز هم گمان میکنیم در شناخت جامعه باید حتماً نگاه دینی داشته باشیم، در حالی که نباید عشق بیش از حد به یک امر مانند دین سبب شود که همه چیز را در قالب آن قرار دهیم.
وی ادامه داد: ما هنوز در بحث جوهر و عرض مانده ایم و نتوانستیم یک دوچرخه بسازیم. هنوز عده ای پیدا میشوند که سعی دارند بگویند هر یک از علوم توسط پیامبران آغاز شد و برای مثال کشتی سازی با حضرت نوح و خیاطی با فلان پیامبر آغاز شد. برخی ماند نویسنده همین کتاب به دلیل اراداتشان به دین مدام سعی دارند همه چیز را به دین نسبت دهند تا از این طریق دینداری خود را ثابت کرده باشند.