Monday, August 31, 2015

استهلاک انسان در ایران

استهلاک انسان در ایران

از زمانی که پا به این کشور اروپایی گذارده ام هنگامی که با پرسشهای:
- دوستان اینجا
- خویشاوندان در ایران
- شهروندان این کشور
رو به رو شده ام، که چرا به اینجا آمده ای؟ و مگر کشورت چه مشکلی داشت؟ 
خیلی خلاصه پاسخ داده ام:‌ در اینجا عمرم تلف نمیشود. و ادامه داده ام که:
 
در مدت ده سال آخری که در ایران بوده ام: 
دو سال را مشغول خانه سازی بوده ام؛ دو سال دیگر را صرف جمع و جور کردن نوشته هایم کردم که چند دهه منتظر بودم تا بازنشسته شوم و آنها را مدون کنم؛ و نیز برخی مقاله های بلند خود را نوشتم.
 
در مدت شش سال باقیمانده تنها توانستم یک مقاله نوشته شده را تایپ کنم!! زیرا:
برای کارهای اداری خانه ای که ساخته بودم سختیهای بسیاری کشیدم. سختیهای خانه سازی شیرین بودند؛ ولی سختیهایی که توی شهرداری و دیگر اداره ها بر من تحمیل میشد جانکاه بودند؛ و فشارهای روحی فراوانی را بر من تحمیل میکردند. اینها از یک سو و روابط و بده بستانها با دیگران، از سوی دیگر روحم را میخوردند؛ که در کمتر جایی از کره زمین میتوان مشابهش را یافت!! 
پنج سال در دادگاهها رفت و آمد کردم تا بلکه حقوقی را که از من ضایع شده بود بگیرم ولی آخرش موفق نشدم.
فاصله خانه ام تا مرکز شهر با اتوبوس سه ساعت برای رفت و برگشت وقت میگرفت. 
ولی اینجا! 
اینجا کسی به کسی کاری ندارد. اینترنت در همه کتابخانه ها مجانی است و اگر هم بخواهی در خانه داشته باشی برعکس ایران بسیار ساده و ارزان است. فاصله خانه تا کتابخانه هم بیش از ده دقیقه نیست. در نتیجه:
در مدت پنج سالی که در اینجا هستم: 
- بیش از یکصدوسی مقاله نوشته ام!!
- هیچ بخشی از وقتم هدر نمیرود: 
- همه کارهای شخصی ام را خودم انجام میدهم.
- کارهای نوشتاری و رسیدگی به وبلاگهایم را هر روزه، همچون یک شخص موظف اداری انجام میدهم.
- به تمام اخبار ایران و جهان، بی آنکه همچون ایران زیر تأثیر پارازیتهای سرطانزای مایکروویو واقع شوم دسترسی دارم.
- در شبکه های اجتماعی حضور فعالی دارم و تا آنجا که در توان دارم به روشنگری و آگاهاندن هموطنانم مشغولم، که هیچیک از این کارها در کشورم برای من امکانپذیر نبود!!
پس:‌ در اینجا عمرم تلف نمیشود! یعنی:
همان نتیجه ای که دکتر مهرآسا در نوشته خود گرفته است: استهلاک انسان در ایران!
 
دوازدهم خردادماه نودوچهار برابر با دوم ژوئن 2015(پنج سال پیش درست در چنین روزی تهران را به قصد اینجا ترک کردم و هنوز باز نگشته ام.)
 شماع زاده

واقعیتهایی که دکتر مهرآسا به درستی به آنها اشاره کرده اند:
چندی پیش یکی از دوستان میپرسید:
"به نظرت چرا خیلی از بچه هایی که برای ادامه تحصیل به خارج از ایران میروند دیگر بر نمیگردند؟" شاید انتظار داشت که یک جواب کلیشه اى مثل "مسائل سیاسی" یا "نبودن آینده شغلی در ایران" یا "کمبود امکانات" و یا حتی "جوگیرشدن و آرزوهای پوشالی" از من بشنود.
ولی گرچه هر کدام از این دلیلها هم میتواند درست باشد، ولی نظر من چیز دیگری است.
در سال های اخیر صحبتهای بسیاری در مورد مهاجرت به خارج از کشور و دلیل فرار نیروی کار متخصص از ایران شده است.
فیلمهایی مثل میراث البرتا و نوشته های متفکرین و جامعه شناسان و نویسندگان هم به این موضوع معطوف بوده است.
البته من هیچ یک از دلایل ذکر شده را نفی نمیکنم. همه دلیلها میتواند تا حدی درست باشد.
برای هر انسان هم ممکن است دلیل کمی فرق کند و با دیگران متفاوت باشد. اینها همه درست. ولی اگر از من بپرسند از میان تمام دلايل متفاوت که مطرح است، کدامیک از همه مهم تر است، خواهم گفت: استهلاک تدریجی انسان در ایران

اجازه دهید توضیح دهم:
از وقتی که ایران آمده ام، یعنی در همین چهار ماه اخیر، به صورت روزانه اتفاقاتی افتاده است که هر کدام روح و ذهن مرا ولو اندک مستهلک کرده است.
مثل قطره قطره آبی که بر روی یک سنگ بریزد.
درست است که هر کدام از این قطره ها به خودی خود تاثیر خاصی ندارد، ولی با گذر زمان، همین قطره ها میتواند حفره چشمگیری در سنگ ایجاد کنند.

این همان معنی استهلاک در ذهن من است. این لیست فقط مال چهار ماه است و بسیار مختصر نوشته شده و موارد ذکر نشده زیاد است. از وقتی آمده ام:
- فروشنده جنس ناقص و معیوب فروخته است، وقتی عیب را به او نشان می دهی نه تنها عذرخواهی نمی کند، بلکه وقیحانه آسمان ریسمان می کند. آخرش بدهکار هم شدم!!!
- همسایه هر موقع که عشقش بکشد، هر کجا که عشقش بکشد پارک می کند. سه ماشین دارد و یک جای پارک. محاسبه اش با شما.
- کسی که می خواسته پرده خانه را وصل کند، دائم امروز و فردا کرده است، حداقل سه بار به ما دروغ گفته است و سر قرار نیامده است. دفعه آخر هم بعد از اینکه ما را پنج ساعت کاشته است، ساعت 11 و نیم نصف شب آمده است. طلبکار هم هست که چرا در را نصف شب برای او باز نکرده ایم و هزینه ایاب ذهابش را میخواهد از ما بگیرد.
- وضعیت نظام وظیفه مشوش است. می خواهند دو سال از عمر آدم را به زور از آدم بگیرند، و تا نگیرند و آن کارت پایان خدمت کوفتی را نگیری، نمی توانی آزادانه از کشور خارج بشوی. در اداره ی نظام وظیفه هم کسی درست و حسابی جوابگو نیست.
- تا سال93 که من پرونده تشکیل داده بودم مشمول قوانین "نخبگان" میشدم. حالا که سال 94 شده است قوانین تغییر کرده است و میبایست دوباره دنبالش دوید تا بفهمیم چه به چه است.
- رفته ام بانک. از کارمند سوال می کنم که چقدر کار افتتاح حساب طول خواهد کشید؟ میگوید چیزی نیست و سریع تمام می شود. حداقل یک ساعت بیش از آنچه ادعا کرده است طول می کشد.
- برای خریدن ماشین قرارداد امضا کرده ام، فروشنده ماشین که بنگاه است، با تاخیر سیصد درصدی ماشین را تحویل داده است. آخر هم درخواست مبلغی بیش از مبلغ قرارداد کرده است، چون در طی زمانی که تاخیر کرده است قیمت ماشین افزایش پیدا کرده!
- ماشین خریده ایم. مجبوریم ببریم برای ما قفل کامپیوتر و قفل باطری و قفل زاپاس نصب کنند که مبادا کسی به ماشین دستبرد نزند. یعنی در جامعه ای زندگی می کنیم که از همان اول همه جای زندگی را باید قفل زد که در امان باشد!
- می بایست مدرک دکتری خودم را ارزش گذاری کنم! یعنی وزارت علوم باید بگوید آن شب ها که من تا صبح سر آزمایش بودم، جایزه و افتخارتی که کسب کرده ام، و آن همه مقالات بین المللی که نوشته ام ارزش دارد یا ندارد!؟؟
- فرم هایی که برای ارزش گذاری مدرک پر شود غیر دقیق و گیج کننده است. سفارت ایران در کشور محل تحصیل می بایست همه این مدارک را تایید کند و مهر بزند.
- مبل خریده ایم. آن چه آورده اند در خانه تحویل داده اند، با آنچه در نمایشگاه پسندیده بودیم یکی نیست.
- در شرکتی که شروع به کار کرده ام، وارد بزرگترین مناقصه تاریخ صنعت شیرین سازی آب ایران شده ایم. نیمی از مدارک مناقصه به زبان انگیلسی است. مدارک اشتباهات تایپی دارد! و بعضی از جمله ها از لحاظ گرامری غلط است! شرکت پیمان کار حدود دو میلیون دلار برای تنظیم این اسناد گرفته است! تا آخرین روز تحویل اسناد هم، مدارک کارفرما با هم مغایرت دارد و بعضی از درخواست های کارفرما هنوز نامعلوم است.
- خدا را شکر حقوق ما را به موقع میدهند.

شنیده ام بعضی از شرکتها هنوز حقوق فروردین را هم نداده اند.
- ماشین ظرف شویی خریده ام، در مغازه میگویند "نصب رایگان" انجام خواهد شد. کارمند آن شرکت چند روز بعد آمده و نصب کرده است، در آخر فاکتوری به من میدهد و درخواست پول میکند. سوال میکنم این دیگر چیست مگر نصب رایگان نبود؟ میگوید نصب رایگان بود ولی شیرآلاتی که به کار بردم هزینه دارد. پولش را دادم و رفت. رفتم سر کوچه شیرها را قیمت کردم، متوجه شدم شیرها را حداقل دو برابر قیمت حساب کرده است. این هم از نصب رایگان!
- می خواهی در تهران تردد کنی.
برای این که از خانه پدرم به خانه پدرزنم بروم، مجبورم بیش از یک ساعت در ترافیک باشم. به اگزوز ماشینها نگاه میکنم که همه پشت هم ایستاده اند. گویی این عمر و زمان و زندگی من است که دارد دود می شود.

موقع رانندگی افراد همواره تلاش می کنند که جلو بزنند. همه در صف ایستاده اند که بروند داخل خروجی، ولی عده ای تمام صف را رد می کنند و با تقلب سر ماشینشان را می کنند داخل.
- کلاس کارشناسی ارشد دانشگاه درس میدهم. دانشجوها با این سن و سالشان تقلب میکنند. کسی شرم نمی کند؟ از خودشان خجالت نمی کشند؟
- طرف ورود ممنوع آمده است، از جلو چراغ میزند که من بروم کنار تا ایشان رد شود!
- دائم افراد در حال ریختن آشغال بر روی زمین هستند. یک خانم جلوی چشم خودم آشغال بر روی زمین ریخت. بدون گفتن هیچ حرفی جلو او رفتم، آشغال را از روی زمین برداشتم، و به درون سطل زباله انداختم. ایشان هم برآشفت و مرا مسخره کرد.
- زنگ زده ام پلیس 110 که بگویم فلان ماشین در کوچه پارک است ولی درش قفل نیست و شیشه اش پایین است. لطفا رسیدگی بفرمایید نکند که حادثه ای رخ بدهد. پلیس آمده است ماشین بدون قفل را در آن وضعیت میبیند. مرا سین جیم میکند، آخرش هم میگوید دیگر به پلیس زنگ نزن، ماشین را رها میکند و میرود!!!

من عاشق کشورم هستم. ولی اگر روزی بزنم به سیم آخر و بخواهم این مرز و بوم را ترک کنم، نه به خاطر مسائل سیاسی است، نه به خاطر مسائل مالی، نه به خاطر آینده شغلی و غیره و غیره. به خاطر این خواهد بود که اینجا انسان مستهلک می شود. روح و ذهن آدم رفته رفته پژمرده و کثیف میشود. این حمله همه جانبه به انسان چیزی نیست که مسئولش رئیس جمهور یا یک فرد به خصوص باشد. کل جامعه آشفته و بی سر و سامان است، و این آشفتگی دقیقا همان چیزی است که به نظر من ایران را یک کشور جهان سومی میکند. هرگاه چیزهایی را میبینم که آزرده ام میکنند، به خودم یادآوری میکنم که اینجا جهان سوم است. نباید انتظار داشت که مثل آلمان قطار حتا دو دقیقه هم تاخیر نکند. متاسفانه از طرفی بسیاری از مردم ما به شدت خودباخته اند. میخواهند هر طور شده با مارک لباس و پز ماشین مدرن و حرفهای بی ارزش و آهنگ و رقصهای وارداتی خودشان را مدرن کنند. فکر میکنند با این مسخره بازیها از جهان سوم بودن در میآیند!

خدا را شکر که هنوز مسائلی مثل روی گل پدر و مادرم هست که مرا علی رغم اینهمه آشفتگی در این کشور نگه دارد. امیدوارم دوام بیاورم.
دکتر محمد علی مهر آسا

Thursday, August 27, 2015

همه آدمهای سرزمین من!!

همسایه ما یه مداحه. سوادشم در حدی هست که بتونه شعراشو از رو کاغذ بخونه, او میگه که همه آسایش و رفاهی که برای زن وبچه ام فراهم کرده ام به برکت اهل بیته ,من هیچ وقت برای مداحی نرخ تعیین نمیکنم وقتی برای ۴۵ دقیقه خواندن پاکت چند ملیونی رو به من میدن برا اینکه راضی باشن اصلا جلوی اونا داخلشو نگاه نمیکنم ,چون برا اهل بیته.
همسایه دیگرمون هم یه شیخه ، شش هفت سال بیشتر نیست که از دهاتشون اومده برا تبلیغ و ترویج اسلام ؛ رفته تو حوزه اونم میگه ؛ با وجودی که ما هیچ درآمدی نداریم ولی پولامون خیلی با برکته در حدی برکت داره که الان صاحب همه چیز شده, اون میگه از بین پولهای که مردم باصرار زیاد به من میدن پولی که بابت خوندن نماز جماعت میگیرم از همه بابرکت تره ،بقیه هم به ترتیب اهمیت دینی اون، به ترتیب با برکتن.
اون میگه اگه آدما طمع دنیا نداشته باشن و به فکر درامد حلال باشن خدا خودش کار ادمو راه میاندازه
همسایه روبرویی مون کارگر کارخونس از بس که حرص میزنه صبح هوا هنوز روشن نشده از خونه میاد بیرون تا بعد از ظهر کار میکنه تازه بعدازظهر که میاد دوباره یه جا دیگه میره سر کار تا شب از بس که حرص میزنه و دنبال مال دنیاس هیچ وقت هیچی نداره چند روز پیش صاحب خونش میخواس بندازدش بیرون.

میگفت مرتیکه مفت خور چند ماهه اجاره شو نداده، تا اینکه حاج اقا کمی از رعایت حق الناس براش گفت یه کمی حلال حرام رو حالیش کرد واحکام منزل غصبی و...واینکه اگراجاره ات را ندهی نمازی که در این خانه میخوانی قبول نمیگردد و...

خلاصه با نصایح حاج آقا این کارگر حریص و طماع قرار شد یه وام بگیره اجاره عقب افتادش رو بده خلاصه اینکه:
از شما که گذشت , لااقل به فکر بچه هاتون باشید, از حالا بفرستدیشون دنبال درآمد حلال !!!
ﺣـــــﺎﺟﻰ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺶ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ. ﺍﻣّﺎ کاﺭﮔﺮِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍِﻓﻄﺎﺭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑُﺮﺩ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥِ ﺍﻣﺴﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥِ ﺳﺎﻝ ِ ﻗﺒﻞ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﺷد. 

ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕِ ﻣﺮﺩﻡِ ﺳﺮﺯمین من...!
《حسین پناهی》

Wednesday, August 26, 2015

رهبر در محشر!! - محمد نوری زاد

نامه ی سی و سوم محمد نوری زاد به رهبر 
(نوری زاد در لباس بهلول هارون الرشید)
در این نامه نوری زاد چیزی کم نگذاشته و هرچه را که دلش خواسته به رهبر گفته 

به نام خدایی که محشرش مردم است
رهبر در محشر!

سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
بارها از من پرسیده اند که چرا با این نامه نویسی های یکسویه به رهبر، بر درِ بسته ای مشت می کوبم که چهار اطرافش را جوش داده اند. که یعنی: این درِ سیدعلی خامنه ای، در هر کجا که رو به مردم دارد، بسته است و واشدنی نیست و اساساً قرار هم نیست که وا بشود. مگر برای قلیل جماعتی که در معرکه ی چاکری و نوکریِ وی پرسه می زنند و یا نه، صادقانه به وی عشق می ورزند و دوستش می دارند. من اما در پاسخ به همه ی این کنایه های مشت و سندانی، می گویم: سید علی خامنه ای یک مرد ایمانی و اسلامی و شیعی است. به هر چه که اعتقاد نداشته باشد، لااقل به صورت ظاهر هم که شده، به قیامت و ترازوی عدل الهی و بهشت و دوزخ باور دارد حتماً.
به بیهوده انگارانِ نامه هایم می گویم: اگر آمد و همین جناب رهبر در صحرای محشر یقه ی مرا گرفت و گفت: ای محمد نوری زاد، چرا ما را به عواقب کارهایمان هشدار ندادی، من چه خاکی بسر کنم؟ که البته در همان محشر می گویمتان: آقا جان، والّا بخدا من برای شما سی و دو تا نامه نوشتم یکی از یکی گل تر و مشفقانه تر و راه گشاتر و دوستانه تر و انسانی تر. حضرت شما که از پریشانی و بی کسیِ محشر در هراسید، بر می آشوبید که: بله، سی و دو تا نامه نوشتی و ما را از سقوط و وحشت و این بی کسی بر حذر داشتی، اما عصاره ی نامه های تو را اگر نامه ی سی و دومت بدانیم، به ما بگو چرا در این نامه، ظرفیتِ وجودیِ ما را در نظر نگرفتی و همینجور از سرِ شکم سیری پیشنهاد دادی که حضرتِ ما دستی بر آوریم و برنفرت ها و کهیرهایِ بدنمان آب بیفشانیم و سید محمد خاتمی را بکنیمش رهبر؟

آخر مرد نا حسابی، این هم شد پیشنهاد مشفقانه؟ تو نمیدانستی ما اگر ریز ریز شویم، یا از فرط تنهایی و تنگدستی رو به قبله شویم، یا غبارمان را بر سرِ هفت دریا بپراکنند، بازهم نمی تواینم این پسرعموی ناخلف خود را در صد متری تحمل کنیم حتی به رسم عبور؟! که البته منِ نوری زاد یقه ام را در آن صحرای وهم انگیز از دست های آقا سید علی می رهانم و می گویم: آقا جان، من در آن سی و دو نامه، سفره ای از همه جور خوردنی های شعوری و انسانی و قانونی پیش روی شما واگشود ام. از پوزشخواهیِ شما، تا گزینشِ همراهان با شعور، تا کناره ی گیریِ تان از رهبری، تا دلجویی تان از مردم، تا راه گشودن برای حضور حتمیِ مردم در تعیینِ سرنوشتشان، تا پس راندنِ سرداران سپاه به داخل پادگان ها، تا گِل گرفتنِ درِ تأسیسات هسته ای، تا پرهیز از شعارهای پوک، تا دست شستن از دشمن دشمن دشمن های مکرر، تا نا متخصص بودن آخوندها و دخالت های ویرانگر همین آخوندهای نامتخصص در حوزه های تخصصی، تا حتی: آخوند را چه به سانتریفیوژ؟، تا هشدار به بیرون زدنِ خواسته هایِ جاسوسانِ اسراییلیِ نفوذ کرده در سپاه از حنجره یِ جناب شما، تا خلاصه پیشنهاد برای خود سوزی آیت الله های شیعه برای خروج مردم از بن بست های سپاه و بیت رهبری، تا اختراعِ شعبون بی مخ های بیت رهبری برای درهم کوفتنِ مخالفان و معترضان. حالا در این میان، یکی اش هم پیشنهاد رهبریِ خاتمی بود. نپسندیدید؟ مال بد بیخ ریش صاحبش.
صحرای محشر است و عرصه ی رهبری ها و پادشاهی های فرو ریخته و محو شده از یکسوی، و وادیِ اضطراب ها و بلاتکلیفی ها از دیگر سوی. خدا وکیلی اگر در این برهوت، آقا سیدعلی مجدداً یقه ی مرا بگیرد که: تو سی و دو تا نامه برای من نوشتی و ما وقعی و توجهی به نوشته ها و توصیه های تو ننهادیم و نکردیم. بگو ببینم، چرا و به چه دلیل نامه ی سی و سومت را ننوشتی؟ هان؟
خب، حرفِ درستی است این. من چه خاکی بسر کنم در آن وحشت سرا اگر در برابر یک چنین پرسشی قرار گیرم؟ یقه ام را از دستان مضطرب آقا سید علی می رهانم و همانجا به گوشه ای از محشر می برمش و خلاصه ای از نامه ی سی و سوم را دم گوشش نجوا می کنم.
تا سخنم پایان می گیرد، عمیق به صورتم نگاه می کند و ناگهان گل از گلش می شکفد و می گوید: همین است. همین را باید با ما می گفتی که نگفتی! که اگر این گفته بودی، مای سید علی خامنه ای فکری برایش می کردیم و خود را از این مهلکه ی شومِ محشری بِدَر می بردیم. و خشماگین رو به من بر می افروزد که: ای نوری زادِ نابکار، قبول کن که همه ی کوتاهی ها و خسارت ها رو به توست. آخر چرا نامه ی سی و سومت را ننوشتی و برای ما نفرستادی؟ به چه درد من می خورد این نامه آنهم اکنون که فرصت ها رفته و امضاء ها از رونق و نفوذ افتاده؟ ما از کجا می دانستیم در ایران یکی هست که هفتصد برابر ما می فهمد و هشتصد برابر ما به قانون و پیچ و خم های حقوقی و اوضاع جزیی و کلی ایران و جهان اشراف دارد؟ ما از کجا می دانستیم این فردِ ایرانی، یکهزار و نهصد و هفتاد برابر ما وطنش را دوست تر می دارد و ده میلیون مرتبه بیش از ما خوشنام تر است در میان مردمان جهان؟ ما از کجا می دانستیم این فردِ مورد نظر تو، می تواند ایران را از هزار توی کینه ها و نفرت ها و بدکاری ها و خسارت ها و خشونت هایی خلاصی دهد که حضرتِ ما و اطرافیان و اوباشانِ ما پیش پای هر ایرانی پرورانده بودیم؟
و می خروشد: ای نوری زاد نابکار، حالا که ماییم و محشر و گرفتاری های ریز و درشت اعمالمان، آمده ای و دم گوش ما از یک چنین فردی سخن می گویی که خیال داشتی در نامه ی سی و سومت به وی اشاره کنی؟ قبول کن که هر چه گناه و جرم و جنایت توسط ما و اطرافیان اوباش ما صورت پذیرفته، به پای تو نوشته می شود فی المجلس در همین محشر. این تو و این محشر و این ترازوی عدل الهی و این جرم های خود ما و دزدی ها و آدمکشی های سردارانِ اوباش ما و پوکیِ سخن و خساراتِ آیت الله ها و آخوندها و امامان جمعه ی ما.
و یقه ی روحم را می درد که: مرد ناحسابی، به تو می گویند رفیق؟ تو بجای اینکه راه بنمایی، چاه جلوی پای مای سید علی حفر می کردی. تو که می دانستی اسم سید محمد خاتمی بر تنِ ما کهیر می نشاند، آخر چطور راضی شدی در نامه ی سی و دومت او را تا کرسی رهبری بر بکشانی؟ خجالت نکشیدی از هیمنه ی آیت اللهیِ حضرتِ ما؟ ما شخصاً اگر می دانستیم این عنصر فتنه، از یک اتوبان عبور کرده در یک قرن پیش، و همینجور که می رفته یک عطسه ای مرتکب شده شش قرن پیش ترش، ما از اکسیژن آن اتوبان استنشاق نمی کردیم الی الابد. آنوقت می آمدیم و یک چنین موجود منفوری را در فرضی محال بر کرسیِ رهبری می نشاندیمش؟ 

بار دیگر یقه ام را از دست های سید علی می رهانم و التهاب او را فرو می نشانم و از قشنگی های نامه ی سی و سوم برایش می گویم. لبخند سردی بر صورتش می نشیند و می گوید: راست می گویی ای نوری زاد نابکار. اگر نسرین ستوده رییس جمهور میشد، چرخهای بیرون زده ی مملکت بجای نخست خود بر می گشت. راست میگویی، نسرین ستوده اگر رییس جمهور می شد، دنیا را به تمکین و احترام ایرانیان وا میداشت. نسرین ستوده اگر رییس جمهور می شد، قانون، بجای مچاله شدن در دست اوباشانِ اطراف ما، در خانه ها و کوچه ها و خیابانها و شهرها جولان می داد. چرا این همه دیر از شایستگی های نسرین ستوده برای ما گفتی؟ چرا نگفتی این بانو، هزار مطابق همه ی امامان جمعه ی ما شعور دارد؟ چرا نگفتی نسرین بانو هفت میلیون برابر خود ما و سیزده میلیون بیش از همه ی سرداران سپاه ما، مراوده با جهانیان را می شناسد؟
خب ای نوری زاد نابکار، کوتاهی از خود توست نه از ما. تو زودتر اگر این بانو را به ما می شناساندی، فی الفور رییس جمهورش می کردیم و اوضاع کلی و از هم گسیخته ی کشور را به اراده ی استوار و ستودنیِ وی می سپردیم و خودمان می نشستیم به تماشا. اگر نسرین ستوده رییس جمهور می شد، خود ما پیشقدم می شدیم و از هزار هزار خسارتِ جاری بیت رهبری دست می شستیم. همین که از ویژه خواری و ویژه نگری و دشمن سُرایی دست می شستیم، همگانِ اوباشانِ ما نیز سر به لاک خود فرو می بردند.
مثلاً در یک قلم کافی بود به سرداران سپاه و واعظ طبسی می فرمودیم: دزدی بس است. و می فرمودیمشان: زیر و بالای دارایی های سپاه و آستانقدس باید حسابرسی بشود طبق دستور نسرین بانو. هر چه امامان جمعه و علم الهدا های ما پر پر می زدند که این زنیکه نه برای حنجره های فحاش ما فضا می پردازد و نه برای مغزهای کوچک و انباشته از هیچِ ما مفرّ، آرامشان می کردیم و می فرمودیمشان: شمایان از ابتدا نیز نباید در هیچ کاری دخالت می کردید و نباید جز ادب و انصاف بر زبان می راندید.
و یا اگر سرداران کشور خوارِ ما بر می شوریدند که: تکلیفِ غیرتِ ما چه می شود آقا؟، این نسرین بانو نه می گذارد ما قاچاقی بکنیم و نه آدمی بکشیم و نه کسی را از هستی ساقط و زندانی کنیم و نه می گذارد به کشورهای منطقه حالی بدهیم و خودمان نیز حالی ببریم، می گفتمشان: هر چه نسرین بانو از شما می خواهد همان بکنید که او هزار مطابق ما و شما به راههای عزت و اعتبار و آبرومندی در ایران و جهان، آشنایی و تسلط و اشراف دارد. و می گفتمشان: کنار بروید که این بانو مگر بتواند گندِ بیشمار ما و شما را پاکسازی و ترمیم کند.
حضرت آقا که از هول محشر و پرسش های عنقریبِ آن بند بند روحش به ارتعاش افتاده، این یقه ی بی نوای نوری زاد را می گیرد و کشان کشان از پی می برد و بر سرش داد می زند: چرا به من نگفتی نسرین ستوده، می تواند شکوه خاکمالی شده ی ایران را، و چهره ی طاعون زده ی تشیع را، و روزگار آیت الله های خوار و حقیر شده را، و جایگاه علمای ذلیل شده را، و ادبِ از ریخت افتاده ی مردمان ایران را احیاء کند؟ تا نسرین بانو بود، چرا اسم خاتمی را در برابر دیدگانِ ما به رقص آوردی ای نابکار؟ ندانستی اسم آن بی بصیرتِ فتنه گر حتی، رعشه بر اعصابِ آیت اللهیِ ما می دواند؟ تو باید می دانستی و آگاه بودی که حضرتِ ما، یک موی بیرون زده ی نسرین ستوده را به همه ی هیاهوی خاتمی و طرفدارانش نمی دادیم. حاضر بودیم از جانب خودِ خدا، ریاست جمهوری که هیچ، رهبری که هیچ، کل ایران که هیچ، کل زمین و آسمان و کهکشان خدا را به اسم این بانو سند بزنیم اما در عوض یک پیتِ زنگ زده ی حلبی به اسم خاتمی نباشد.
یقه ی روحِ من جِر می خورد از بس که به دست حسرت های حضرت آقا به هر سو کشانده می شود. در آن محشرِ بیچارگی، علاوه بر خودم - نوری زادِ خائن - جناب علم الهدایِ مشهد و نمایندگان رهبری در هر کجا و سردارانِ سپاه و شریعتمداریِ کیهان و مکارم شیراز و نوری همدان و سینه چاکان بیت رهبری را می بینم که سراسیمه و هروله کنان، با تن و بدنی لرزان و با چشمانی بیرون زده و گریان، به هر سو می دوند و پناهی می جویند.

حضرت آقا رو به آنان حنجره می خراشد و شیون کنان و ضجه زنان می گوید: آهای ای سینه چاکان و ذوب شدگانِ سابق ما، این ماییم، سید علی خامنه ای، مقام عظمای ولایت، رهبر مسلمین جهان، آقای شما، ولی نعمت تان! مارا بخاطرِ آن همه سفره ای که پیش روی تک تک تان واگشودیم، و آن همه حقی که بخاطر تک تک شما ناحق کردیم، و بخاطر آن همه خونی که بخاطر اسلام مخصوصِ خودمان جاری کردیم و تک تک شما قطره قطره ی آن خون ها را مهر و امضاء کردید، باز گردید و گرداگردِ ما را بگیرید و از تنهایی و وحشت برهانیدمان!

عجبا که همه ی این شیون ها و ضجه های حضرت رهبری، در آن غوغا و هراسِ محشری، به گوش ذوب شدگان و چاکرمسلکان ولایت می نشیند اما همگان از وی رو بر می گردانند و یک " برو عمو" یی نثار حضرتش می کنند و می گریزند. تا مگر این بار نیز پاره های یقه ی روحِ نوری زاد به مدد آید. و این سخن حسرت زده ی حضرتش که: ما می دانیم چرا خاتمی را بجای ما به کرسیِ رهبری بر نشاندی. تا مثلاً حجت را بر مای سید علی تمام کرده باشی و بگویی: حالا که در میان آخوندها سر می گردانی برای رهبری، این هم آخوند! بگذار یک آخوند رهبر شود تا مگر گوشه هایی از مفسده ها و ناپاکی ها و نفرت ها و شکوفه های خود آخوندها را بروبد.
اما ای نوری زاد نابکار، تو مو دیدی و پیچش مو را ندیدی! ندانستی اساساً آخوند جماعت نمی تواند همگان را یکسان ببنید و خودی و غیر خودی نداشته باشد. این از خصوصیات مذهب تشیع است. یک آخوند شیعه نمی تواند دشمن نداشته باشد. مذهب ما بنیانش بر دشمن شناسی و دشمن هراسی و دشمن سُرایی و دشمن ستیزی است. و یا ندانستی ما اگر در همین محشر و در یک حجره ی سوت و کور و نمور، با فولاد زره ی دیو هم اتاق و هم مباحثه شویم، با خاتمی در قصرهای بهشت نمی گنجیم؟ و می گوید: اکنون اما، نیک که می نگرم می بینم: همان نسرین بانو را اگر به ما می شناساندی، راه نجات ما و ملت ایران را نشانمان داده بودی. که اگر این می کردی، حال و روز امروزِ حضرتِ ما این نبود. در اینجا نه خبری از از عوام و خواص و عبرت های عاشورا و بصیرت هست و نه خبری از موشک های شهاب سرداران ما هست و نه از دلارهای نفتی و نه از کاخ ها و نه از اختیاراتِ نامحدودِ حضرت حقیِ خود ما! ماییم و یک یقه ی دریده شده ی خائنی به اسم نوری زاد.
می گویم: آقا جان، نسرین ستوده اگر رییس جمهور می شد، دست و پای سرداران و اوباشان شما از منطقه جمع می شد. آب ها و آبروی های رفته بجای نخستِ خود باز می آمد. ناگهان و در یک خبر توفانی، مردمان جهان با درایت و هوشمندیِ سترگِ ایرانیان مواجه می شدند. ناگهان ورق ها بر می گشت و نرم نرم هرج و مرج می رفت و نرم نرم قانون بجایش می نشست. ما و شما دنیا را بچشم خود می دیدیم که در برابر بزرگیِ فهم ایرانیان سرِ تعظیم فرود می آورند. این را فراموش نکنید که نسرین بانو، ششصد و پنجاه و شش مرتبه بیش از خود شما و کل آخوندهای مملکت، جذب و جاذبه دارد و در همان نگاه نخست، نفرت ها را می راند و چشم همگان را به صیقل های اخلاقی و انسانی و فهم و ادب و قانونمدی اش فرا می خواند. حالا هی شما یقه ی روح مرا بدران آقا.
من – محمد نوری زاد – در آن صحرای دهشت زا و خوف انگیز، برای آرامش حضرت آقا چه می توانستم کرد؟ می شنوم اسم وی را از بوقِ محشر که: سید علی خامنه ای جلو بیا! جلو می رود و با لبی لرزان و تنی لرزانتر در برابر عرصه ی پرسشگری حضرتِ حق می ایستد. پرسش های خصوصی را ما نمی شنویم و جز عرقریزان نمی بینیم، اما نخستین پرسش عمومی را همگانِ محشریان می شنوند. از همان بوقِ بلند صدا در می پیچد که: سیدعلی خامنه ای، تو با آن همه کشتن و زندانی کردن و مصادره کردن، و بالا کشیدن اموال مردم، و روفتنِ اعتبارها و آبروها، و خفیف و حقیر و بدهکار کردن مردم، و بر کشاندن بی خردان، و به زیر بردن شایستگان، و فراری دادن معترضان و نخبگان، و بهم ریختنِ اوضاع منطقه، آنهم همگی به اسم اسلام و خدا و پیغمبر و امامان، تنها و فقط یک نمونه بگو که: من – سید علی خامنه ای – این همه زدم و کشتم و بالا کشیدم و اسلام اسلام کردم و دشمن دشمن گفتم تا برسم به این که: مردمان از این نقطه ی فرو دست به این مرتبه از درستی و بهره مندی و اخلاق و رفتارِ شایسته بالاتر روند. تنها به یک نمونه اش اشاره بکن و برو.
می بینم که حضرت آقا لبش لرزان است و کلامش گم. چیزی بخاطرش نمی رسد. او را کشان کشان می برند. همینجور که می برندش، سر به سمتِ من می گرداند و با چهره ای ورشکسته دستی دراز می کند و یقه ی روح مرا می گیرد و با صدایی که در همه ی محشر و عرشِ پرسشگری می پیچد، فریاد می زند: آهای نوری زادِ نابکار، نوری زادِ نابکار، نسرین ستوده، نسرین ستوده، نسرین ستوده. چه می شد اگر اسم او را به گوش من می رساندی؟ که اگر این کرده بودی، من اکنون پاسخ می داشتم در این دستگاه.
بله جناب مقام معظم رهبری، من پیش از این نیز در نامه ی ششم خودم با جناب شما در محشرِ شدنی، بوده ام. و سخنان موافقان و مخالفان شما را شنوده ام. بعدها در نامه ی چهاردهم، با حضرتِ شما در برزخی حتمی قدم زده ام و گفتنی ها با شما گفته ام و نشان دادنی ها را نشانتان داده ام. این نامه نیز محشری دیگر و گزینشی دیگر برای شما. اکنون شما را و ما را هنوز فرصت هست. بدانید و بدانند که من – محمد نوری زاد - اسم نسرین ستوده را به گوش شما رساندم. که البته پیش از این نیز رسانده بودم یک چند باری. گرچه بنا به گفتِ بسیاری، نامه های من میخی است بر سر سنگ و مشتی است بر سر سندان، با این همه اما اطمینان دارم سخنان مشفقانه، راه نفوذِ خود را می گشایند. پس، از همین اکنون به جناب شما گفتم تا فردا در محشر یقه ی مرا مدرانید که: نگفتی؟ انتخاب و بر کشاندنِ نسرین ستوده را با هر مخاطره ای که برای شما و نسل شما دارد، به تعویق میندازید. او خواستنی تر و فهیم تر از همه ی ما و نسل های پشت در پشت آخوندها و آیت الله هاست در ایران و جهان. قدرش را بدانید. راه اگر میجویید، این راه!
با احترام و ادب
محمد نوری زاد
یکم شهریور نود و چهار – بیمارستان ....... - تهران

هاشمی رفسنجانی: باید بابت احمدی‌نژاد پاسخ بدهند!!

هاشمی رفسنجانی: باید بابت احمدی‌نژاد پاسخ بدهند

 اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در ایران گفته است کسانی که محمود احمدی‌نژاد را "تا حد تقدس بالا می‌بردند، باید پاسخ بدهند که چگونه به خود اجازه دادند تا چنین انحرافی در انقلاب اسلامی ایجاد شود."


وب سایت رسمی آقای هاشمی رفسنجانی گزارش داده که او امروز دوم شهریور (۲۴ اوت) در دیدار جمعی از فعالان اقتصادی استان خراسان رضوی در مشهد، به "صبوریهای تاریخی مردم ایران در مقاطع مختلف" از جمله "۱۰سال گذشته" اشاره کرده و گفته "خیلی ها متوجه شدند که باید هزینه های آن سنگی را که در راه انداختند، جبران کنند و الحمدلله مردم ما با رأی معنادار خویش روند اتفاقات جامعه را در مسیر فرهنگ اصیل انقلاب و آرمانهای امام و شهدا برگرداندند."
آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران در مقاطع مختلف از جمله در جریان وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ که آقای احمدی نژاد پیروز آن معرفی شد به صراحت از او حمایت کرد و حتا گفته بود که علیرغم دوستی ۵۰ ساله با آقای هاشمی رفسنجانی، نظرش در مورد مسائلی چون سیاست خارجی، عدالت اجتماعی و مسائل فرهنگی به آقای احمدی نژاد نزدیک تر است.
آقای هاشمی در توصیف شرایط آن دوره گفته "جامعه ناگهان با سهام عدالت مواجه شد که با تخریب بخش خصوصی و بدون بحثهای کارشناسی، مطرح و متأسفانه بلافاصله اجرا شد که سیاستی کاملا متضاد با مصوبات رهبری در مجمع تشخیص بود." هدف دولت وقت ایران از توزیع سهام عدالت، گسترش سهم بخش تعاون در اقتصاد ایران عنوان می شد.
او گفت: "درباره یارانه ای که کارشناسان اقتصادی و اجتماعی برای چگونگی پرداخت آن بحث می کردند، ناگهان اعلام شد پول امام زمان است و مردم برای برکت دیگر پول های خود آن را هزینه نکنند."
آقای هاشمی رفسنجانی "حق مردم ایران را برخورداری از رفاه فردی و اجتماعی" دانسته و با ابراز حمایت مجدد از توافق جامع اتمی اخیر میان ایران و گروه ۱+۵ به مخالفان آن در ایران اشاره کرده و گفته "امیدواریم یک اقلیت محدود و مخالف توافق هسته ای، دست از لجاجت با مردم بردارند و بگذارند دولت به وظایف خویش عمل کند."
در جریان سفر به مشهد، آقای هاشمی رفسنجانی با شماری از روحانیان مستقر در این شهر دیدار کرده است. آقای هاشمی در دیدار با آیت الله یوسف صانعی هم از عملکرد دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد انتقاد کرده و گفته "کار من در مقطع انتخاب سال ۹۲ در حد نام نویسی بود که دیدید چه تأثیری در کشور داشت و نتیجه اش انتخابات آقای روحانی بود که با انگیزه و انرژی بیشتری در حال فعالیت است."
شورای نگهبان در آن دوره از انتخابات صلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی را برای حضور در رقابت های انتخاباتی تایید نکرد، اما او و محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین، از نامزدی حسن روحانی حمایت کردند.

یک زندانی دیگر، که به هنگامه رهایی زندانی شد!!؟

بهاره هدایت در پایان ۵/۵ سال زندان، به ۲ سال دیگر حبس محکوم شد

اشاره:

انسان سالمی که مرضهای چندش آوری همچون مرضهای این قاضی نداشته باشد، از خدا میپرسد: خداوندا! آیا این گونه انساننماها را برای این آفریدی که بگویی آری انسان میتواند تا این حد سنگدل و بیعاطفه باشد؟ 

چگونه است: کسی که قدرتی را در اختیار او نهاده اند، در چنین مواردی از قدرت خود به شکل شنیعی استفاده میکند و امید انسانهای بیشماری را که پس از پیج سال... چشم به راه عزیز نازنینشان هستند، ناامید میکند؟ 

آیا این بیعاطفه هیچ به این فکر کرده است که خداوند در روز بازپسین که روز نیاز است! روز وانفساست! روزی است که هرکس از شدت ناگواریهای آن روز به گفته خود قرآن از برادر و مادر و پدر و زن و فرزندانش فرار میکند و حتا نمیداند به کجا میرود، ترسی ندارد؟ شکی به دل راه نمیدهد؟ که آن ارحم الراحمین نمیتواند این گونه دلسنگیها را از کسی ببیند و او را در آن روز ببخشاید؟ او کسی را میبخشد که بخشنده بوده است و نه سفاک و سنگدل!! 

خداوندا قربان حکمتت! آیا این گونه انساننماها را میتوان انسان نامید؟ والله که حیوانات صد شرف دارند بر این گونه انساننماها! که به نام دین تو اینهمه سفاکی میکنند!! 

تو ملجأ و مأوای بی پناهانی! مگر تو ما را از دست این ستمگران برهانی! 

آمین یا رب العالمین



بهاره هدایت، فعال دانشجویی و از زندانیان بند زنان زندان اوین که از سال ۱۳۸۸ در زندان است، در پایان دوره محکومیت زندان خود به دو سال دیگر حبس محکوم شد.
به نوشته سایت کلمه، خانم هدایت در نامه ای به همسرش امین احمدیان خبر داده که مسئولان زندان وی را احضار کرده و خبر داده اند که حکم آزادیش صادر شده است، اما قاضی تصمیم گرفته که یک حکم تعلیقی دو ساله زندان را، که ۹ سال پیش صادر شده، به اجرا بگذارد.
این زندانی، در نامه خود نوشته در روز ۳۱ مرداد، دفتر اجرای احکام زندان به او اطلاع داده که چهار روز پیش، حکم آزادی او صادر شده و همان روز، حکم دو سال زندان جدید او هم به زندان ابلاغ شده است.


بهاره هدایت نوشته که یک مسئول زندان، در پاسخ به سوال او که پرسیده چطور او را بدون حکم در چهار روز گذشته در زندان نگه داشته اند گفته که حتی اگر او را آزاد می کردند، با حکم جدید دوباره زندانی می شده و بنابراین رها کردنش کار زائدی بوده است.(غلط بی جایی کرده که چنین گفته. اولاً همان چهار روز از نظر قانون غیرقانونی بوده و اگر اینان انسانهای درستکاری بودند، باید همه کسانی را که باعث شده اند غیرقانونی کسی را چهار روز که هیچ، حتا یک ساعت بدون حکم در زندان نگهدارند، باید محاکمه شوند.)
خانم هدایت در دهم دی ماه ۱۳۸۸ بازداشت شد و به ۲ سال حبس به دلیل توهین به رهبری،(ای خدا... توهین به رهبر 2 سال حبس!!؟ آیا حکومت مولا علی هم این گونه بود؟ پس آنانی که طبق این توصیه قرآنی(لایحب الله الجهر بالسوء من القول الاّ من ظلم) هر روز یک دور تسبیح نذر میکنند و میگویند: لعنت بر فلانی یا مرگ بر فلانی... چند سال را باید در زندان بگذرانند؟) ۶ ماه حبس به دلیل توهین به رییس جمهوری و ۵ سال حبس به خاطر اقدام علیه امنیت ملی و نشر اکاذیب محکوم شد.(که این اتهام کلیشه ای دیگر نخنما شده!! و هنگامی که نمیتوانند بر کسی اتهامی را تحمیل کنند، آنان را به چنین کلیشه مسخره ای متهم میکنند و همه هم میدانند ولی اینان از روز نمیروند!!) او پیشتر به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق برگزاری تجمع اعتراضی زنان در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ به دو سال حبس تعلیقی محکوم شده بود.
با توجه به اینکه خانم هدایت از ۵/۵ سال پیش در زندان بود، خانواده او از چند ماه پیش منتظر بودند که بر مبنای ماده ۱۳۴ قانون جدید مجازات اسلامی آزاد شود.
در ماده ۱۳۴ قانون جدید مجازات اسلامی آمده است: "در جرائم موجب تعزیر هرگاه جرائم ارتکابی بیش از سه جرم نباشد دادگاه برای هر یک از آن جرائم حداکثر مجازات مقرر را حکم می‌کند و هرگاه جرائم ارتکابی بیش از سه جرم باشد، مجازات هر یک را بیش از حداکثر مجازات مقرر قانونی مشروط به اینکه از حداکثر به اضافه نصف آن تجاوز نکند، تعیین می‌کند."
امین احمدیان، همسر بهاره هدایت، سه هفته پیش با تاکید بر اینکه نزدیکان خانم هدایت از یک سال پیش پیگیر اعمال این ماده قانونی بوده اند گفته بود: "با توجه به ماده ۱۳۴ قانون جدید مجازات اسلامی، بهاره هدایت باید در بدبینانه‌ترین حالت در خردادماه امسال آزاد می‌شد."
بهاره هدایت، متولد ۱۳۶۰ است و پیش از دستگیری، عضو شورای مرکزی و سخنگوی دفتر تحکیم وحدت بود.

Tuesday, August 25, 2015

نقش زنان در گروه داعش

نقش زنان در گروه داعش 

 

شمار زنانی که به گروه داعش پیوسته اند، به نحو چشمگیری افزایش داشته است. سوالی که وجود دارد این است که استراتژی داعش برای جذب زنان چیست؟ فرانک گاردنر، خبرنگار امنیتی بی‌بی‌سی در تحقیقی به دنبال پاسخ این پرسش رفته است.
گروه موسوم به دولت اسلامی ( داعش) رفتاری دوگانه نسبت به زنان دارد.
از یک سو این گروه با زنان رفتاری غیرانسانی داشته و آنها را کالایی برای تجارت میداند و به عنوان پاداش به پیکارجویان هدیه میدهند.
تصاویر شوک‌آوری از یک بازار تجارت برده جنسی در شهر موصل در عراق منشتر شده که نشان می دهد پیکارجویان داعش بر سر قیمت دختران یزیدی در حال بحث کردن هستند.
داعش در جریان حمله سال گذشته به سنجار شمار زیادی از دختران ایزدی را که اکثر آنها زیر سن قانونی بود، به اسارت گرفت.
دستکم ۲۰۰۰ دختر و زن ایزدی هنوز در اسارت نیروهای داعش هستند و تنها شمار اندکی از آنها توانسته‌اند فرار کنند.
یکی از این زنان که اخیراً موفق به فرار شده می گوید: "آنها ما را به فروش گذاشتند. بسیاری از پیکارجویان برای خرید میآمدند، هر چقدر گریه میکردیم، التماس میکردیم هیچ فرقی برای آنها نداشت."
بنیاد دولت جدید
اما از طرف دیگر، داعش طرحهای بزرگی برای زنان مسلمانی که به مناطق تحت حکومت آنها وارد می شوند، دارد. داعش در تلاش است تا زنان نقشی کلیدی در ایجاد آنچه که "خلافت" میخواند، داشته باشند.
دکتر کاترین براون، کارشناس مطالعات اسلامی در کینگزکالج لندن می گوید: "داعش میخواهد که زنان به آنها بپیوندند. داعش به زنان به عنوان بنیاد دولت جدید نگاه میکند."
خانم براون میافزاید: "نکته جالب این است که مردم به داعش به عنوان یک فرقه مرگبار نگاه میکنند، اما این برخلاف آن چیزی است که این گروه تلاش میکند تا نشان دهد... آن ها در صدد ایجاد دولتی جدید هستند... و بسیار تمایل دارند که زنان به عنوان بخشی از این آرمانشهر سیاسی به آنها بپیوندند."
داعش در فوریه سال جاری رساله ای به زبان عربی چاپ کرد که شامل ضوابط رفتاری میشود که قدمت آن به ۱۴۰۰ سال قبل برمیگردد.
هدف اولیه این گروه زنان عرب در کشورهای حوزه خلیج فارس است و در مقیاسی وسیعتر زنان خاورمیانه.
در این رساله آمده است: "ازدواج دختران در ۹ سالگی قانونی است. بسیاری از دختران در ۱۶ و یا ۱۷ سالگی ازدواج میکنند، در حالیکه هنوز جوان و فعال هستند."
"ایمن دین" از اعضای سابق القاعده معتقد است که دیدگاه داعش نسبت به زنان بسیار متفاوت از دیدگاه القاعده و طالبان است.
"برخلاف القاعده، داعش در تلاش است تا جامعه ای ریشه‌دار و دائمی ایجاد کند. آنها در تلاشند تا مسلمانان جهان را نه فقط از اروپا و آمریکا بلکه از آسیای مرکزی جذب خود کنند... آنها سعی دارند تا خانواده‌هایی برای این گروه به وجود آورند."
آگهیهای استخدام اینترنتی این گروه به طور مداوم و به زبانهای مختلف در حال پخش شدن است. آنها از این طریق از مسلمانان میخواهند تا از زندگی امن ولی پرتناقضشان در غرب دست بردارند و به سرزمینهای تحت حکومت خلیفه بیایند.
برخی از این افراد شبیه دختران مسلمان بریتانیایی ساکن لندن هستند که چندی پیش با سفر به سوریه به این گروه پیوستند. آنها به امید آنکه از طریق ازدواج با پیکارجویان داعش برای خود مقام و مرتبه ای کسب کنند به این گروه پیوستند.
این عضو سابق القاعده میگوید: "امید به زندگی یک پیکارجو، یک یا دو ماه است. بنابراین اتفاقی که میافتد این است که یک زن با فردی ازدواج می کند که عمر طولانی ندارد و پس از مدتی کوتاه او باید در سوگ همسر از دست رفته‌اش بنشیند."
"اگر این فرد باردار باشد احتمالاً این دوره سوگواری طولانیتر خواهد بود، پس از آن او با فرد دیگری ازدواج خواهد کرد و این داستان بار دیگر تکرار میشود. و این یک زندگی مصیبت بار است."
نقش شبکه های اجتماعی
برعکس طالبان و القاعده، داعش به بسیاری از زنان غربی که به خدمت گرفته اجازه میدهد که در شبکه های اجتماعی نقش داشته باشد.
شاید بهترین نمونه در این مورد یک دختر ۲۰ ساله ساکن گلاسکوی اسکاتلند به نام اقصی محمود باشد که خود را "ام لیت" مینامد.
او به دلیل نصایحش به زنان معروف است. زنانی که در فکر ترک خانواده هایشان در بریتانیا و پیوستن به داعش هستند.
ماه رخ علی، تحلیلگر نروژی در دانشگاه آکسفورد و کارشناس در امور زنان و تبلیغات در حکومت داعش معتقد است دادن نقش محوری به زنان در شبکه های اجتماعی استراتژی است که داعش عمدا به کار می برد.
به گفته این تحلیلگر "داعش از زنان در مقایسه با آنچه که از طالبان و القاعده دیدیم فعالانه تر استفاده میکند".
"روزانه شاهد حدود یکصد هزار توییت از سوی طرفداران داعش هستیم و ظاهرا بسیاری از این توییتها به زنانی از جوامع غربی مربوط میشود که به داعش پیوسته اند."
به گفته کارشناسان بسیاری از این زنان که با عبور از مرز ترکیه به مناطق تحت کنترل داعش میروند، از سمتهایی که داعش به آنها محول میکند، سرخورده میشوند.
زنان مجرد در خانه های امن و معمولاً با کسانی که به زبان آنها صحبت میکنند نگهداری میشوند. در حالی که به آنها تعالیم مذهبی القا شده و کلاسهای عربی برایشان گذاشته می شود، سعی می کنند هر چه سریعتر همسری برایشان پیدا کنند.
خیلی زود هر گونه تفکر و تصوری از شرکت در میادین جنگ یا حضور در خط مقدم با کلاشنیکف برای زنان نقش برآب می شود.
برخی از آنها به گردان خنسا می پیوندند. این گردان تنها از زنان تشکیل شده و در شهرهایی مثل رقه و موصل گشت زنی کرده و قوانین سختگیرانه را به مردم تحمیل می کنند.
دکتر کاترین براون، کارشناس مطالعات اسلامی در کینگزکالج لندن، می گوید: "افراد این گردان به انجام تنبیهات شدیدی مثل کتک زدن و یا شلاق زدن افرادی که لباس مناسب برتن نکنند، معروف هستند."
خانم براون همچنین می افزاید که آنها برای تنبیه زنانی که کودکانشان را در ملاعام شیر می‌دهند، تله حیوانات را بر روی پستان های آنها می گذارند.
اما ورای هرگونه عمل خشونت آمیز این گروه، واقعیت عذاب آور این است که آنها خلافت را رها نمی کنند.
از ایمن دین، از اعضای سابق القاعده پرسیدم آیا داعش به زنان به عنوان عاملی ضروری برای حفظ این گروه نگاه می کند.
او در پاسخ گفت: "حقیقتا جای بحث نیست که زنان نیمی از جامعه هستند. آنها نقش مهمی در بسیاری از بخشها ایفا میکنند. مثلا در بخش پزشکی، آموزش و حتی در بخشی مثل جمع آوری مالیات، بنابراین زنان نقشی ضروری در حفظ داعش دارند."

فوت نابهنگام "محمود طلوعی"، و اعدام "امیرانی"

فوت نابهنگام محمود طلوعی، روزنامه‌نگار و مورخ

  • 22 اوت 2015 - 31 مرداد 1394
با خواندن این خبر بیش از آنکه از خبر مرگ مرحوم طلوعی ناراحت شوم، از اعدام علی اصغر امیرانی دلم گرفت. به یاد آن روزهایی افتادم که مجله قطع کوچک خواندنیهای تاریخ گذشته را در تابستانهای دهه چهل که درس نداشتم میخواندم و از سرمقاله هایی که به قلم او نوشته شده بود، چه لذتی میبردم! روحش شاد باد. او حتماً پیرمردی بیش نبوده که اعدام شده است!! آنهم در زمان حیات رهبر انقلاب!! 

شماع زاده
 
محمود طلوعی روزنامه‌نگار، نویسنده و تاریخ نگار معاصر، در سن ۸۵ سالگی و  هنگام عبور از خیابان آفریقا در تهران، موتورسیکلتی به او زده است. او کمی بعد در بیمارستان درگذشت.
محمود طلوعی در سال‌های اخیر بیشتر در آمریکا به سر می‌برد و حضور کمرنگی در مطبوعات ایران داشت و بیشتر مشغول تالیف و ترجمه بود.

او از روزنامه‌نگاران باسابقه و از سردبیران تاثیرگذار مجله قدیمی خواندنی‌ها بود.
مجله خواندنی‌ها یکی از قدیمی ترین مجلات ایرانی بود که اولین شماره آن به شکل یک جزوه ساده در سال ۱۳۱۹ از طرف علی اصغر امیرانی منتشر شد و انتشار آن تا یک سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ نیز ادامه داشت.
مجله خواندنی‌ها، که دوره انتشارش نزدیک چهار دهه ادامه داشت، از سال ۱۳۲۷ تا سال ۱۳۳۵ زیر نظر علی اصغر امیرانی با سردبیری محمود طلوعی منتشر شد. او پس از یک دوره ترک موقت، دوباره همکاری‌اش را با این مجله از سر کار گرفت و تا آذر ۱۳۴۶ به این کار پرداخت.
او از سردبیری‌اش در خواندنی‌ها به عنوان پربارترین دوره کار مطبوعاتی‌اش یاد می‌کرد.
خواندنی‌ها آخرین بار در مرداد ۱۳۵۸ چاپ و پس از آن انتشارش به درخواست خود آقای امیرانی متوقف شد. علی اصغر امیرانی در سال ۱۳۶۰ اعدام شد و پس از آن دفتر این نشریه به حکم دادگاه توسط بنیاد مستضعفان توقیف شد.
علی دهباشی نویسنده و سردبیر مجله بخارا درباره محمود طلوعی به بی بی سی گفت: "او یکی از روزنامه نگاران برجسته ایران بود که در دوره‌ای متفاوت از تاریخ مطبوعات معاصر ایران حضور چشمگیری داشت و توانسته با سردبیری در مجله خواندنی‌ها در دو دروه متفاوت پیش و پس از کودتای ۲۸ مرداد تاثیرگذار باشد."
کتاب‌هایی چون تاریخ در پیشگاه مصدق، زیبای تنها، پدر و پسر(ناگفته‌ها از زندگی پهلوی‌ها)، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست و از طاووس تا فرح از جمله کتاب‌های مهم او هستند.

زن روس و عشق سال‌های دور

عشق سال‌های دور، زن روس را به کابل بازگرداند

  • 24 اوت 2015 - 02 شهریور 1394
 
رینا در کابل زندگی می‌کند و می‌گوید نمی‌تواند از این شهر دل بکند
"یا لیوبلیو تبیا" به زبان روسی یعنی "من ترا دوست دارم."
پاسخ مثبت به این پیشنهاد عاشقانه٬ زندگی٬ دین و وطن رینا باووم، دختر ۲۰ ساله روس‌تبار را برای همیشه عوض کرد. این دختر اهل سنت پترزبورگ به یک شهروند افغان دل باخت و این دلدادگی زندگی او را در مسیری تازه قرار داد.
دل‌باخته روسی حالا ۶۵ سال دارد و داستان عاشقانه او چکیده‌ای از فراز و نشیب‌های چهار دهه اخیر در افغانستان است.
رینا باووم ۴۳ سال پیش از امروز در شهر سنت پترزبورگ روسیه با عبدالله افغان آشنا شد.
از اولین دیدار او با عبدالله سال‌ها می‌گذرد ولی هنوز هم اولین ابراز محبت عبدلله را با همان کلمات به یاد دارد: "او به من گفت تو را دوست دارم ولی در افغانستان هیچ چیزی ندارم و در خیمه زندگی می‌کنم."
عبدالله با همین دو جمله محبت و سختی‌های زندگی افغانی را پیش‌روی رینا گذاشت.
رینا هم کم نمی‌آورد و نشان می‌دهد که او هم عاشق عبدالله است: "به او گفتم تو را دوست دارم و در خیمه همراهت زندگی می‌کنم."
 
رینا و عبدالله در سنت پترزبورگ روسیه با هم آشنا شدند.
سرانجام رینا و عبدالله با هم ازدواج می‌کنند و راهی افغانستان می‌شوند. او می‌گوید وقتی به افغانستان رفت، متوجه شد که شوهرش عبدالله برخلاف آنچه که گفته بود هم خانه داشت و هم موتر (خودرو) و چند سال بعد هم عبدالله معاون وزارت معادن افغانستان شد.
رینا می‌گوید: "زمانی که من به کابل آمدم، چیز زیادی از اینجا نمی‌دانستم. فقط نام افغانستان را شنیده بودم و با فرهنگ و عنعنات مردم آشنایی نداشتم. بعدها از همسایه‌ها شنیدم که اینجا مادرشوهرها با عروس‌های خود مشکل دارند. اما من با مادرشوهرم خیلی خوب زندگی کردم. هرچه زمان بیشتر می‌گذشت با فرهنگ افغان‌ها بیشتر آشنا می‌شدم."
آنها زندگی خود را در اپارتمان عبدالله در محله مکروریان کابل آغاز کردند و رینا هنوز هم در همان آپارتمان زندگی می‌کند.
مجتمع مسکونی مکروریان در زمان ریاست جمهوری محمد داود توسط روس‌ها ساخته شد. در این مجتمع بیشتر کارمندان دولتی و افراد تحصیل‌کرده زندگی می‌کردند.
این محله در زمان درگیری‌های داخلی دهه هفتاد خورشیدی در کابل، خط مقدم جنگ بود. از همین رو بسیاری از ساکنان مکروریان، از جمله رینا، خانه‌های خود را ترک و از آنجا فرار کردند. شماری از این ساکنان دیگر هرگز به کابل و مکروریان بازنگشتند.
اما رینا دوباره به کابل بازگشت تا آپارتمانش را که در دوران جنگ توسط یکی از قدرتمندان غصب شده بود، پس بگیرد.

رینا در آموزشگاهی در کابل زبان روسی درس می‌دهد.
او می‌گوید پول و واسطه (پارتی) نداشت اما با تلاش و پی‌گیری زیاد توانست خانه‌اش را پس بگیرد: "به یک نفر گفتم که نه واسطه دارم، نه پول و نه هم جوانی و زیبایی، خانه‌ام را چگونه پس بگیرم؟ او به من گفت خدا داری؟ گفتم بله. گفت خودت را به خدا بسپار. من هم خودم را به خدا سپردم و خانه را گرفتم."
رینا از خاطراتش از کابل قدیم می‌گوید: "در آن زمان زن‌ها چادر سر نمی‌کردند. دخترهای جوان و زیبا در جاده‌ها قدم می‌زدند و رانندگی می‌کردند."
او در زمان حکومت محمد داود تابعیت افغانستان را به دست آورده و می‌گوید که به دین اسلام هم عقیده و باور دارد.
رینا حالا در کابل تنها زندگی می‌کند. از ازدواج با عبدالله که سال‌ها پیش درگذشته است، دو فرزند دارد که یکی در جمهوری چک و دیگری در روسیه زندگی می‌کند.
او برخلاف زنان افغان هم‌سن و سالش هنوز کار در بیرون از خانه را رها نکرده و به عنوان معلم زبان روسی و مترجم با آموزشگاه‌های زبان و موسسات خارجی در کابل همکاری می‌کند.
رینا می‌گوید که مدتی پیش، بعد از سال‌ها به روسیه بازگشت ولی نتوانسته بیشتر از دو ماه آنجا بماند: "همه چیز من اینجا است. نمی‌توانم آنجا زندگی کنم. بهشت من اینجاست."

حکومتی علوی که به راه معاویه رفت!!

حکومتی که به نام علی تأسیس شد و به راه معاویه رفت!

مجلس اربعین شهدای جنبش سبز مردم ایران

امام علی (ع) برای ما معیاراست. لذا می گوئیم “السلام علیک یا میزان الاعمال”. امروز ما رهبران خود را نیز با رهبری علی می سنجیم. اگر به این مجلس عزا آمده ایم، حجتی بسیار سنگین داریم. با صدای بلند می گوئیم “به‏ نام علی حکومت تشکیل داده اید، حق ندارید به راه معاویه بروید”. علوی بودن یک حکومت با نحوه برخورد آن حکومت با مخالفانش ورق می خورد. با مخالفانتان چگونه برخورد کردید؟ آیا تا کنون شنیده اید که دادگاهی سیاسی در ایران با حضور هیات منصفه به صورت علنی و برخوردار از وکیل در تمام مراحل دادرسی تشکیل شده باشد؟ بعد وقیحانه و گستاخانه دم از قانون می زنند. می گویند که ما مصلحت مردم را بهتر از خودشان تشخیص می دهیم. ما اکثریت مردم تشخیص دادیم که موسوی رئیس جمهورمان باشد. می گویند غلط کردید. درست این است که احمدی نژاد رییس جمهورتان باشد، شما نمی فهمید. می گوییم با سیاستهای شما مخالفیم، می گویند غلط کردید که مخالفید. گلوله می خورید تا دیگر هوس مخالفت نکنید. بازی ای که در ایران شروع شده است این است که در حوزه عمومی چه کسی حرف آخر را می زند. مردم می‏گویند ما، رهبر می گوید من. با وضوح و شفافیت اعلام می کنم که در جمهوری اسلامی کوشش برای استقرار دموکراسی جرم محسوب می شود. تمام این عزیزانی که از سران اصلاحات الآن در زندان هستند هیچ جرمی ندارند جز کار تشکیلاتی برای استقرار دموکراسی در ایران.
بسم الله الرحمن الرحیم
مجلس ترحیم را با تلاوت و ترجمه آیات ۱۵۷-۱۵۳ سوره بقره آغاز می کنم:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا استَعِینُوا بِالصبرِ وَ الصلَوهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصابرِینَ
اى افراد با ایمان از صبر (و استقامت) و نماز (در برابر حوادث سخت) کمک بگیرید، (زیرا) خداوند با صابران است.
وَ لا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فى سبِیلِ اللَّهِ أَمْوات بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لَکِن لا تَشعُرُونَ
و به آنها که در راه خدا کشته مى شوند مرده مگوئید، بلکه آنها زندگانند ولى شما نمى فهمید.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الاَمْوَلِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشرِّ الصّابرِینَ
قطعا همه شما را با اموری از ترس، گرسنگى، زیان مالى و جانى و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت باد بر استقامت کنندگان.
الَّذِینَ إِذَا أَصآبَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَجِعُونَ
آنها که هر گاه مصیبتى به آنها رسد مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم .
أُولَئک عَلَیهِمْ صلَواتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولَئک هُمُ الْمُهْتَدُونَ
اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها همان هدایت یافتگانند.
این آیات در شأن شهدای جنگ بدر در صدر اسلام نازل شده است و در باره همگی شهدا جاری است.
مظلومیت شهیدان جنبش سبز
در این مجلس با شکوه به عزای عزیزان از دست رفته مان آمده ایم، چهلم شهدای جنبش سبز مردم ایران. این شهیدان که هستند؟ چند نفرند؟ نامشان چیست؟ قبرشان کجاست؟ کی تشییع شدند؟ چه زمانی مجالس ترحیمشان برگزار شد؟ آیا مادران، پدران، و خانواده هایشان توانستند برایشان مویه و سوگواری کنند؟ متاسفانه جواب هیچکدام از این سوالها را نمی دانیم. فقط می دانیم تعدادی از هموطنان عزیزمان به درجه رفیع شهادت نائل شده اند. خانواده های داغدار از بکار بردن عنوان شهید هم برای عزیزانشان منع شده اند. اما ما آنها را در ردیف شهدای انقلاب اسلامی، در حد شهدای جنگ علیه صدام متجاوز عراقی، و شهیدان راه استقلال و آزادی و عدالت ایران می دانیم. از بزرگان دینمان آموخته ایم که هر کس که در راه احقاق حق، اخذ حق از دنیا رفت او شرعا و یقینا شهید است (من مات دون اخذ حقه فهو شهید). لذا من با افتخار به اینجا آمده ام تا در چهلمین روز شهدای جنبش سبز ایران، با شما سخن بگویم.
مخاطب این سخن نه فقط عزیزان حاضر در این مجلس با شکوه در کالیفرنیای شمالی هستند، بلکه مخاطب من همه ملت ایرانند، همه آن ها که نتوانستند مجلس چهلم این شهدای عزیز را برگزار کنند. بگذارید امروز بجای ملتی که حتی اجازه برگزاری مجلس تشییع و ترحیم هم ندارد، حتی برای فاتحه خواندن بر مزار شهیدانش هم باید از حکومت شبه نظامی مجوز بگیرد، حتی خانواده های داغدار با صدای بلند حق ندارند برای جگرگوشه هایشان بگریند یا مجاز نیستند پرچم سیاه و پرده عزا بر در خانه هایشان آویزان کنند، من و شما امروز بجای همه آنها ساعتی با هم درد دل کنیم.
تعداد این شهیدان بسی بیشتر از آن است که شنیده ایم و گفته اند. دولتی ها اخیرا راضی شده اند که بگویند سی نفر اغتشاشگر در خیابان ها کشته شده اند. فقط در خیابان ها هم نبود. پدران و مادرانی هم بوده اند که عزیزانشان را زنده مانند دسته گل به زندانبانان جمهوری اسلامی تحویل دادند و چند هفته بعد جنازه با دهان و دندان خُرد شده فرزندانشان را تحویل گرفته اند. این شهیدان از آن سوی مرزها نیامده بودند. آنها ایرانی بودند، مسلمان بودند.حتی برخی از آنها، پدرانشان از اردوگاه سیاه حکومتی ها هم بوده اند. هر چند بچه هایشان سبز بوده اند، مثل من وشما.
انگار کسانی می گویند: “من به پشتیبانی این دولت توی دهن این ملت می زنم”. ما دیدیم دهان شهیدانمان را خُرد کرده بودند و دندانهایشان را شکسته بودند. چرا؟ این جمله ممنوعه را به زبان آورده بودند: “رای من کجاست؟” در هر جای دنیا هر شهروندی قانونا حق دارد بپرسد: من رای داده ام، من در انتخابات کشورم شرکت کرده ام، رای مرا جابجا کرده اید، به من بگویید رای مرا کجا بردید؟
این ها را که کشتید، اسلحه بدست نداشتند. اعتراض مسالمت آمیز کرده بودند. به خیابان آمده بودند، مطابق قانون که شما از آن دم می زنید و هرگز به آن عمل نکرده اید. اینها مطابق ماده ۲۷ قانون اساسی، اعتراض مسالمت آمیز کرده اند و نیروهای مسلح شما، نیروهای اونیفورم دار و بی اونیفورم شما آن ها را به گلوله بستند. این گلوله ها هوایی نبود. اکثر گلوله ها به قلب و بالاتنه شهیدان خورده بود.
اگر خدمت نظامی کرده باشی می دانی که دستور تیر توسط شخص اول هر مملکتی صادر می شود. دستور تیر در نزاع های خیابانی نقل و نبات نیست که هر پاسبانی، هر پاسداری، هر بسیجی ای بتواند به صلاحدید خودش صادر کند و تیر شلیک کند. در زمان شاه در هفده شهریور دستور تیر به فرماندهان ارتش واگذار کرد و قبل از آن بدون اذن مستقیم او شلیک نکردند. امروز به چه کسانی مجوز شلیک بسوی ملت بی دفاع را صادر کرده اید؟
اگر اختیارات مطلقه دارید، مسئولیت مطلقه هم خواهید داشت. نمی توان گفت زمام همه امور دردست من است، اما موقعی که این افتضاح ها، این فجایع اتفاق می افتد، آن وقت جاخالی بدهید بگویید فلان زندان استاندارد نبود. راستی کدام زندانتان استاندارد است؟
بجای اینکه از گاز اشک آور و گلوله مشقی در برابر تظاهرکنندگان مسالمت جو استفاده کنید، گلوله حقیقی بسوی مردم شلیک کرده اید. اگر ماموران شما اغتشاش نمی کردند، این مردم با کمال آرامش، حتی با سکوت اعتراض کردند. فقط گفتد ما هستیم، ما خس و خاشاک نیستیم، ما آدمیم، ما ایرانی هستیم، ما همان‏ها هستیم که رای دادیم. اما این فرد دروغگو رئیس جمهورما نیست. همان ماجراجوئی که آبروی هر ایرانی را در دنیا برده است، اما عزیز کرده‏ و نور چشم شماست، و در نظر ما ملت جایگاهی ندارد.
اجازه ندهید بیش از این سرمایه ملی ما به تاراج رود. این سخن این عزیزانی بود که امروز در خاک خفته اند. اما تعدادشان؟ سی نفر، شصت نفر، نود نفر؟ آخرین آمار دولتی ۲۶ نفر است، آمار مردمی به نزدیک سیصد و شصت شهید می رسد. سردخانه های تهران هنوز خالی نشده است. چرا که اگر جنازه ها همان روزهای اول تحویل داده می شد، شورش می شد؛ لذا گذاشتند به تدریج جنازه ها را تحویل می دهند، و بعد از خانواده های عزادار تعهد گرفتند که اگر مصاحبه کردید، اگر اعلام کردید «با تو همان می رود که با فرزندانت رفته است.» بسیاری از بازماندگان شهیدان جرأت سخن گفتن ندارند و اگر هم یکی از افراد خانواده اشان مصاحبه کند، دیگران را وادار می کنند که تکذیب کنند. اما خورشید همیشه زیر ابر نمی ماند.
در این مجلس من به نکاتی اشاره خواهم کرد که دنباله سخنان گذشته ام است. در بحثی که هفته گذشته در دانشگاه جرج میسن داشتم از اسلام سبز و اسلام سیاه سخن گفتم. گفتم معترضان قانونی سبزند، و سرکوب کنندگان قانون ستیز سیاهند و در هر دو هم از اسلام می گویند، اینگونه نیست یکی از دین بگوید دیگری از بی دینی. سبزها شب ها پشت بام می روند الله اکبر می گویند. سیاه ها به سینه می زنند و گلوله شلیک می کنند و به سبزها می گویند دهانتان بوی الله اکبر می دهد! در این جلسه باشکوه می خواهم به برخی از نکاتی که شاید کمتر گفته شده باشد و دانستن اش برای همگان مفید باشد اشاره کنم. مجموعا به ده نکته اشاره خواهد شد.
به دنبال رد پای قاتلان سیاه شهیدان سبز
قاتل این شهیدان کیست؟ اولین مساله‏ای که خانواده ی این شهدا نیز از ما می پرسند. سرکوبگران سیاه مدعیند کسانی که مردم را به خیابان ها دعوت می کنند مسئول ریخته شدن خون این عزیزان بوده اند. با بیان دیگر، اگر میرحسین موسوی مردم را به خیابان ها دعوت کرده است، او قاتل این که افرادی است کشته شده اند. احمد جنتی دبیر شواری نگهبان نیز این سخن را در همین هفته در خطبه های جمعه تهران ذکرکرد. قبل از او رهبر جمهوری اسلامی نیز در اولین خطبه جمعه پس از انتخابات نیز همین سخن را بر زبان راند.
همچنانکه قبلا گفته ام، این سخن صحیحی نیست. با منطق اسلامی سازگار نیست. اگر بگوییم که در هر جنگی، در هر نزاعی کسی که مردم را دعوت کرده است قاتل آن افراد محسوب می شود، با این منطق باید بگوییم که مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی قاتل شهدای انقلاب اسلامی بود، چون آنها توسط ایشان دعوت شده بودند. پس او قاتل کشته‏شدگان است و نه محمدرضا پهلوی. حتی بالاتر برویم و بگوییم که اگر در صدر اسلام پیامبر اسلام (ص) مسلمانان را علیه کفار و مشرکین در بدر و احد و خندق به جنگ دعوت می کرد، پس قاتل این شهدا (نغوذ بالله) پیامبر اکرم (ص) است.
این مطلب در زمان امام علی (ع) هم اتفاق افتاد. بی شک روحانیون حاکم ایران هم این داستان ها را شنیده اند. نهج البلاغه هم احتمالا خوانده اند، اگر فراموش نکرده باشند. صندلی قدرت باعث می شود، انسان خیلی چیز ها را فراموش کند. پیامبر صلوات الله علیه به عمار یاسر فرموده بود: “قاتل تو لشکر ستمکاراست.” یک علامت به مردم داده بود، یعنی این صحابه من – عماریاسر – توسط هر که کشته شد بدانید که آن فرد دشمن اسلام است. در فتنه هایی که پس از پیامبر اتفاق افتاد، در زمان امام علی علیه السلام، عمار با این که سن بالائی داشت در رکاب علی ابن ابی طالب می جنگد، و توسط لشکر اموی، لشکر معاویه به شهادت رسید. بسیاری از مسلمانان که در حقانیت علی تردید داشتند و نمی دانستند حق طرف علی است یا معاویه، یادشان به سخن پیامبر افتاد، یادشان آمد که پیامبر فرموده است: “ای عمار تو را لشکر متجاوز خواهد کشت.” بسیاری از آن ها فهمیدند، و به کمک آن علی وارد جنگ علیه معاویه شدند. معاویه فهمید که دستش رو شده است. آمد مغلطه کرد، سفسطه ای سوار کرد و گفت “عمار را کسی کشته است که او را به جبهه فرستاده است!” یعنی علی قاتل عمار است، نه معاویه ابن ابی سفیان.
بعد از ۱۴۰۰ سال ما امروز منطق اموی را می شنویم. این شیوه ای که بیان شده است دقیقا همان چیزی است که معاویه ابن ابی سفیان از حزب اموی تبلیغ کرد. این شیوه منطق علی نیست. منطق علوی چیز دیگری است. لذا قاتل این شهیدان (برخلاف تبلیغات رسانه‏ای جمهوری اسلامی) آنها نیستند که مردم را برای اعتراض مسالمت آمیز و قانونی (اصل ۲۷ قانون اساسی) به تجاوز به حقوقشان به خیابان ها دعوت کرده بودند. مسئول امنیت کشور، مسئول حفظ جان همه مردم چه معترض و چه موافق، بی شک مقامات حکومت ایران هستند و می بایست در مقابل ملت پاسخگو باشند.
اگر مجلس شورای اسلامی مجلس مستقلی بود، اگر قوه قضائیه جمهوری اسلامی قضاتی مستقل می‏داشت و اگر مجالس عالی دیگر مستقل می بود، مسلما مشکلات ما به اینجا نمی رسید. ولی متاسفانه به اینجا رسیده است. آن اتفاقی که در ایران افتاد اتفاق ساده ای نیست.
اگر یک نفر کشته می شد کفایت می کرد برای آن چیزی که می خواهم به آن اشاره کنم. اما امروز ده ها و شاید چند صد نفر مظلومانه کشته شده باشند و و می باید درباره ابعاد شرعی اتفاقی که افتاده است با دقت تأمل کنیم.
ریختن خون مظلوم مهمترین عامل سلب مشروعیت حکومت
امام علی (ع) که از او فراوان در ایران سخن گفته می شود و کمتر به راه او عمل می شود، نامه بلندی در نهج البلاغه شریف خود (نامه ۵۳) خطاب به استاندار و والی خود مالک اشتر نخعی که روانه مصرش کرد. این نامه فی الواقع اخلاق سیاسی در نزد شیعیان است و سند افتخار ماست که ۱۴۰۰ سال قبل این مواردی که عین حقوق بشر امروز است، توسط امام علی (ع) بیان و عمل شده است. و امروز اگر کسی نام علی را به زبان می آورد، با معیاری به نام عمل علی وار سنجیده می شود.
لذا این که می گوئیم “علی مع الحق، و الحق مع علی، یدور حیث ما دار” علی بر حق است، حق با علی است، این دو همه جا با همند. این معیار ارزیابی ماست. ما به معیارهایی که در نهج البلاغه ذکر شده است مراجعه می کنیم، و بزرگان و حاکمان را با این معیارها می سنجیم. یکی از معیارهائی که در اواخر این نامه شریف ذکر شده است درباره حق حیات مردم است: امام به والی خود متذکر می شود:
«إِیَّاکَ وَ اَلدِّمَاءَ وَ سَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْعَى لِنِقْمَهٍ وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَهٍ وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَهٍ وَ اِنْقِطَاعِ مُدَّهٍ مِنْ سَفْکِ اَلدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ اَلْعِبَادِ فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ اَلدِّمَاءِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ».
«بپرهیز از خونها و خونریزیهاى بناحق؛ زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزى بناحق موجب کیفر خداوند نشود، و بازخواستش را سبب نگردد، و نعمتش را به زوال نکشد، و رشته عمر را نبُرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داورى در میان مردم پردازد، نخستین داورى او درباره خونهایى است که مردم از یکدیگر ریخته‏اند. پس مباد که حکومت خود را با ریختن خون حرام تقویت کنى، زیرا ریختن چنان خونى نه تنها حکومت را ناتوان و سست سازد، بلکه آن را از میان برمى‏دارد، یا به دیگران مى‏سپارد.»
از خود امام علی نقل شده است که مظلوم فرق نمی کند مسلمان باشد یا کافر. مظلوم، مظلوم است. به دین مظلوم نگاه نمی کند، به حقانیت مظلوم می نگرند. لذا این مقدار که درباره خون مظلوم در اسلام (و در ادیان دیگر) این همه تاکید شده بخاطر این است که حق حیات در اسلام بالاترین حقوق است و اگر کسی این حق را رعایت نکرد، بالاترین عامل عدم مشروعیت حکومت خود را امضا کرده است. حکومت ها با عواملی نامشروع می شوند، یکی از آن عوامل این است که خون ناحق در جامعه بریزند. بخصوص اگر آن افراد به صورت مسالمت آمیز اعتراض کرده باشند.
منطق متین علوی در مواجهه با مخالفان و منتقدان
یک از وصایا که تمام ائمه ما نسبت به فرزندان خود کرده اند این است که “ایّاک و الظلم لمن لا ناصر الا الله” «بپرهیزید از ظلم کردن به کسی که جز خداوند یاوری ندارد.» بسیاری از این صحنه هایی که توسط عکاسان شجاع در تهران عکسبرداری و فیلمبرداری شده است، نشان می دهد که ماموران حکومتی با اونیفورم یا بدون اونیفورم جمهوری اسلامی با قساوت تمام به جان مردم بی دفاع افتاده اند و بی شک این صحنه ها را هیچ وجدان آگاهی نمی تواند بپذیرد.
امروز هر مسلمانی باید از خودش سوال کند آیا یک حکومت واقعا اسلامی می تواند اینگونه با مردم اش خشن و بی رحم رفتار کند؟ آیا ممکن است کسی مسالمت آمیز اعتراض بکند و بجای این که اعتراض و انتقاد او را بشنوند و احیانا او را مجاب کنند که تو اشتباه می کنی، اینگونه سبعانه و غیر انسانی با او برخورد کنند؟ آیا زمان علی (ع) اگر فردی حتی با دشنام و توهین به امام اعتراض می کرد امیرالمومنین این گونه با او برخورد می کرد؟
یکی از افتخارات ما که به شیعه بودن و مسلمان بودن خودمان می نازیم این است که علی ابن ابی طالب (ع) با مخالفانش بسیار جوانمردانه و آزاد منشانه برخورد می کرد. اگر مخالفی دست به اسلحه نبرده بود آزاد بود هر چه می خواهد بگوید حتی به امام علی (ع) توهین کند.
در نهج البلاغه (حکمت ۴۲۰) آمده است که امام به عنوان خلیفه مسلمین در اوج قدرت در مسجد کوفه بود و یکی از خوارج در حضور جمع آشکارا به حضرت توهین آمیز سخن گفت. «قاتله الله کافرا». “خدا او را بکشد در حالی که کافر است”. مثل این که کسی بیاید به رهبر کشور بگوید که مرگ بر تو، ای کافر. درنظر بگیرید، علی القاعده باید با او برخورد شود. اصحاب از توهینی که به علی ابن ابی طالب امام و خلیفه وقت شد، برآشفتند. دست به شمشیر بردند که او را ادب کنند. علی (ع) مانع شد و گفت «رُوَیْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ» “آرام گیرید، دشنام را پاداش دشنام است یا بخشیدن گناه”. آری، تا زبان علی در کام است شمشیر مالک در نیام خواهد بود. مگر این زبان قطع شده است که نتواند به معترض پاسخ بدهد. سخنی گفت سخن می شنود، پاسخ سخن که شمشیر نیست. این منطق علوی است. لذا علی با منطق قوی به تمام مخالفانش پاسخ منطقی می داد. قوی بود، عالم بود، سعه صدر داشت، با رحمه للعالمین معاشرت داشت، لذا با مردم «رحماء بینهم» بود، اهل مدارا و بخشش و رحمت و رأفت.
بر خلاف راه علی (ع) شیوه اموی هم داریم. درمیان امویان اگر کسی در اسم بردن از آنها لقب رسمی خلیفه را به زبان نمی آورد جایش زندان بود. در زمان علی (ع) بسیاری از افراد بودند که با علی (ع) بیعت نکردند. نزدیک بیست و چند نفر از سران قریش بودند که به غلط با او بیعت نکردند. علی سهمیه بیت المال آن‏ها را قطع نکرد. همانند بقیه مردم زندگی کردند. تک تک آنان به مرگ طبیعی مردند. هیچکدام نه زندانی شدند، نه قطع حقوق شدند و نه مانند برخی اوقات دیگر در صدر اسلام توسط حکومت کشته نشدند و در بیابان‏ها انداخته نشدند، و نگفتند این ها “قتیل الجن” هستند، یعنی توسط اجنه کشته شده اند. ظاهرا اجنه ماموران مخفی حکومت بودند. اما درزمان علی هیچ‏کسی توسط اجنه کشته نشد! هیچ‏کسی توسط سربازان گمنام امام زمان به قتل نرسید. علی بسیار شفاف با مردم مواجه می شد. لذاست که ۱۴۰۰ سال گذشته هنوز راهش زنده است و هنوز ما به پیروی او افتخار می کنیم.
امام علی (ع) برای ما معیاراست. لذا می گوییم “السلام علیک یا میزان الاعمال”. سلام برتو که میزان اعمال مایی. یعنی در قیامت من که پیرو او هستم اعمالم را در یک کفه و اعمال مولایم را در کفه دیگر می گذارند و مرا با او می سنجند. امروز ما رهبران خود را نیز با رهبری علی (ع) می سنجیم. اگر امروز به این مجلس عزا آمده ایم، حجتی بسیار سنگین داریم. با صدای بلند می گوئیم “به‏ نام علی حکومت تشکیل داده اید، حق ندارید به راه معاویه بروید”. علوی بودن یک حکومت با نحوه برخورد آن حکومت با مخالفانش ورق می خورد. با مخالفانتان چگونه برخورد کردید؟ مرجع تقلید، عالمی بزرگ، فقیهی عالیقدر به شما مشفقانه انتقاد کرد، پنج سال و نیم در خانه حبسش کردید. زمانی رهایش کردید که می پنداشتید می میرد و روی دستتان می ماند.
لشکریان بنی امیه امام امام زین العابدین (ع) را که بیمار بود، اسیر نکردند. شما به مخالفینتان حتی به معلول ها و بیمارها هم رحم نکردید. سعید حجاریان در زندان‏های جمهوری اسلامی چه می کند؟ می گویند آن را به خانه امنی منتقل کرده ایم، استخر هم دارد. به بهشت منتقل کنید، اما با در بسته و زیر دست بازجو باز زندان است. می پندارید اگر استخر داشت یا حمامش از طلا ساخته شده باشد دیگر اسمش زندان نیست. در بند ۳۲۵ اوین هم استخر بود. در جایی را ببندید اسمش زندان است. اگر خانواده خبر نداشته باشند که عزیزشان کجاست مطابق همین قوانین شما تخلف کرده اید.
کدام یک از ماموران شما بواسطه آنچه که خودتان «زندان غیر استاندارد» می گویید محاکمه شده باشند. نامشان چیست؟ مجازاتشان کدام است؟ شما که بر خلاف قانون منتقدان و معترضان مسالمت جویتان را قبل از اثبات جرم در تلویزیون انحصاریتان نمایش دادید. چقدر قانون مدارید! اگر این توصیف هایی که از زندان کهریزک شنیده ایم صحیح باشد، که هیچکدام هم تاکنون تکذیب نشده است، تک تک شما از بالا تا پائین باید محاکمه شوید، به جرم جنایت علیه انسانیت و بشریت. آیا این کافی است؟ این زندان غیراستاندارد بود. بقیه زندان ها چطور؟ این خون ها به ناحق ریخته شده است. برابر ضوابط مسلم شرعی اگر هم مشروع بودید با این همه سفاکی و خونریزی دیگر نامشروعید.
عدالت و تدبیر ضروری ترین شرائط یک حکومت سالم
مشروعیت علایم شرعی و علایم سیاسی دارد. مهمترین دلیل مشروعیت عدالت است. عدالت به لحاظ دینی یعنی اینکه معصیت خدا نکنید، حقوق مردم را زیرپا نگذارید. بالاترین معصیتی که ممکن است صورت بگیرد ظلم به بندگان خداست. مردم مالکان سرزمین خود هستند. فقط مالک مادی نیستند، مالک معنوی هم هستند. اینکه پیغمبر ما فرموده است “الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم” مردم برمال و جان خود مسلط اند، شامل اموال مادی و معنوی می شود. هر کدام از ما ایرانیان مالک کشور خود هستیم. ایران ملک مُشاع ایرانیان است. هر که می خواهد در کشور ما تصرف کند به‏ نام ایرانیان حکمروایی کند، می باید از ما مردم ایران اجازه بگیرد. نه اینکه ما باید از کسی اجازه بگیریم. آن ها می باید از ما اجازه بگیرند که می خواهند کشور ما را چگونه اداره کنند.
اگر ما گفتیم جامعه ای که تعداد کشته های آن در جاده ها و تعداد کشته های سوانح هوایی آن در سال از تعداد کشته های جنگ اعراب و اسراییل بیشتر است، از تعداد کشته های وقایع اخیر عراق و افغانستان بیشتر است، در این‏صورت ما حق داریم بپرسیم آیا جامعه با تدبیر اداره می شود؟ شما با کدام مجوز کرور کرور به کشورهای آمریکای جنوبی کمک بلاعوض می کنید؟ کشوری که نمی تواند هواپیمای مسافربری بسازد، انرژی هسته ای با این هزینه بالا به چه دردش می خورد. اگر می خواهید به فکر مصالح ملی ایران باشید اول از همه از چیزی شروع کنید که به درد این مردم بخورد. حداقل جاده های این کشور امن شود. وقتی سوار هواپیما می شویم احتمال زنده رسیدنمان از احتمال کشته شدنمان بیشتر باشد. این حداقل کف یک زندگی سالم در کشور است.
چگونه جامعه را اداره کرده اید؟ اینکه بگوییم بالاترین آمار فروش کُلیه به دلیل فقر و نداری در کشور ماست، برای شما افتخاراست؟ اینکه بگوییم بزرگترین زندان روزنامه نگاران در جهان ایران است، برای شما افتخاراست؟ بی شک، بسیاری از اموری که در ایران صورت می گیرد، به بهانه پیاده کردن موازین شرعی است، به بهانه دفاع از اسلام است. می پندارند درست عمل می کنند. می پندارند خوب و شرعی عمل می کنند. می پندارند از جانب خدا مامور اقامه دین شده اند. در حالی که آن چیزی که در ایران دارد اتفاق می افتد مساله دیگری است.
اجازه بفرمایید به معیار دیگری از امام علی (ع) اشاره کنم. من با این سخنان حکیمانه زنده‏ام و معتقدم با این موازین است که است که ما می توانیم ومکلفیم حکمروایان خود را نقد کنیم و آن مدعیان را اگر اصلاح پذیرند اصلاح کنیم. امام می فرماید: “اجورالناس من عدَ جوره عدلا منه.” ستمکارترین مردم کسی است که جور خود را عدالت می شمارد، ظلم خود را دادگری می پندارد.
مشکل ما این است که کسانی که در ایران حکومت می کنند می پندارند آنچه می کنند به نفع مردم است. ما می خواهیم اگر نمی دانند به آن ها بفهمانیم که این امور به نفع مردم نیست، به ضرر مردم است. قرآن کریم در سوره کهف آیات ۱۰۳ الی ۱۰۵ به این افراد اشاره کرده است:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَخْسرِینَ أَعْمَالاً
بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم ) کیانند.
الَّذِینَ ضلَّ سعْیهُمْ فى الحَْیَوهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یحْسبُونَ أَنهُمْ یحْسِنُونَ صنْعاً
آنـهـا کـه تـلاشـهـایـشـان در زنـدگـى دنـیـا گـم (و نـابـود) شـده ، بـا اینحال گمان مى کنند کـار نـیـک انـجـام مـى دهـنـد!
أُولَئک الَّذِیـنَ کـَفـَرُوا بِآیَایَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَمَهِ وَزْناً
آنـهـا کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند، به همین جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قیامت میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد.
به بیراهه می روند و سرمایه ملی بر باد می دهند و خلایق را می کشند و می پندارند اقامه شریعت می کنند و عدالت می گسترانند، زهی خیال باطل. این ره که تو می روی به ترکستان است. با قساوت و خشونت نمی توان به ایمان و دیانت خدمت کرد.
بنظر می رسد مصداق آن حکومتی که ما امروز در ایران با آن مواجهیم این آیه ۲۸ سوره ابراهیم است. مستند سخن می گویم تا نتایجی که می خواهم در دنبال بگیرم اسنادش مشخص باشد. قرآن می فرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَت اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ
آیا ندیدى کسانى را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند و جمعیت خود را به دار البوار (سرزمین نیستى و نابودى ) کشاندند.
این همه شهید کار چه کسانی است؟ چه کسانی ما را به جایی رسانده اند که پدران و مادران ما باید هر روز سعی بین صفا و مروه از دفتر دادستانی تا دفتر زندان اوین کنند که آیا عزیز ما کجاست و جواب سربالا بشنوند و تحقیر شوند، نه یک روز، نه دو روز، یک هفته، یک ماه و آخر هم جنازه خرد شده بچه شان را تحویل بگیرند. این می شود “دار البوار” سرزمین نیستی، وادی نکبت و سیاهی.
سه علامت منافق به معرفی پیامبر
شما این سرزمین آباد را اینگونه ویرانه کرده اید. پیامبر به ما سه علامت برای منافق ارایه کرده است. واژه منافق را مثل بسیاری از واژه ها، این ها از معنا تهی کرده اند. امروز می خواهم منافق را آنچنان که پیامبر (ص) شناسانده است توصیف کنم. این حدیث را هم شیعه نقل کرده، هم سنی. همه مسلمانان این حدیث را نقل کرده اند. ائمه هدی هم از جدشان پیامبر خدا نقل کرده اند.
پیامبر (ص) می فرماید: یک یا دو یا هر سه علامت را درهر کسی یافتید آن فرد دو رو، مزور و منافق است. للمنافق ثلاث علامات. برای منافق سه علامت است. آن علامات چیست؟ “اذا حدث کذب” وقتی سخن می گوید دروغ بگوید. “اذا وعدا خلف” زمانی که وعده بدهد خلف وعده کند، زیر قولش بزند و “اذا ائتمن خان” زمانی که امانتی به او سپرده شود، در آن امانت خیانت کند. دروغگویی، خلف وعده، خیانت در امانت. این سه نشانه، نشانه منافق از زبان پیامبر ماست.
حالا با دولتی مواجه هستیم تورم ۲۹% به بالا را ۱۲% به پایین ذکر می کند. در آمار دست می برد. اکثر آمارهایی که از صدا و سیمای رسمی ایران به گوش می رسد آمار صحیحی نیست. اقتصاد دانان ایران چندین نامه نوشته اند که این آمارها دستکاری شده اند. وقتی آمار غلط تحویل بدهید خودتان هم نمی فهمید که جامعه را چگونه باید اداره کنید. کسی که سازمان برنامه و بودجه را منحل می کند، چهار جلد کتاب بودجه را به یک دفتر چهل برگی تبدیل می کند معلوم است که نمی تواند کشور را اداره کند.
وعده می دهید، از وعده‏هایی که داده شد، می پرسم؟ من سنم اقتضا می کند، در ابتدای انقلاب دانشجو بودم، دقیقا آن وعده‏ها را بیاد دارم. شعارهای ما در آن زمان آزادی، استقلال، عدالت بود. کدامیک ازآن شعارها تحقق پیدا کرده است. جز در مساله استقلال سیاسی، در تمام مواد اصلی انقلاب رفوزه شده اید. نه آن آزادی که می خواستیم بدست آوردیم، نه عدالتی که بدنبالش بودیم، نه اسلام که بی ریا و رحمانی، هیچکدام از اینها محقق نشده است. قرارمان این بود که زندانی سیاسی نداشته باشیم. البته الان هم می گویند زندانی سیاسی نداریم. حتما بهزاد نبوی و مصطفی تاجرزاده که عمرشان را در سیاست گذرانده اند اینها هم زندانی سیاسی نیستند. سی سال از انقلاب گذشته است. ماده ۱۶۸ قانون اساسی می گوید هیچ محاکمه سیاسی و مطبوعاتی نمی تواند برگزار شود مگر با حضور هیات منصفه در دادگاه علنی صالحه با برخورداری از وکیل. آیا تا کنون شنیده اید که دادگاهی سیاسی در ایران با حضور هیات منصفه به صورت علنی و برخوردار از وکیل در تمام مراحل دادرسی تشکیل شده باشد؟ بعد وقیحانه و گستاخانه دم از قانون می زنند.
اگر قرار است قانون پیاده شود، اصول قانون اساسی که فقط اصل ۴، اصل ۱۱۰ و اصل ۵۶ نیست که واژه ولایت فقیه در آن نوشته شده باشد. فصل سوم قانون اساسی که حقوق ملت است هم قانون اساسی است. این که مردم می توانند راهپیمایی مسالمت آمیز بکنند هم جزء قانون اساسی است. این که تفتیش عقاید ممنوع است هم قانون اساسی است. این که هیچکس را نمی توان از داشتن وکیل محروم کرد جزء قانون اساسی است.
دنیا به شما نمی خندد؟ فله ای روزنامه تعطیل می کنید (یک شب چهل روزنامه). فله ای دستگیر می کنید. فله ای محاکمه می کنید. کجای دنیا سراغ دارید ۱۰۰ نفر در یک جلسه محاکمه شوند؟ کدام قانون به شما چنین اجازه ای را داده است؟ فکر می کنید مردم ایران بی شعورند؟ نمی فهمند؟ آن از دروغهایتان که آنقدر زیاد شده که شعار دروغگو دشمن خداست و دروغ ممنوع به شعر ملی جنبش سبز تبدیل شده؛ آن از خلف وعده هایتان درباره آزادی و عدالت و اسلام رحمانی؛ و اخیرا هم خیانت در امانت ملی و جابجائی کلان آراء در انتخابات ریاست جمهوری. الحق که مصداق اکمل سخن رسول الله هستید، هر سه علامت منافق را با هم دارید.
تعارض حل نشدنی مردم سالاری و فقیه سالاری
خوب با این صفات می گویند شما باید سخن ما را فصل الخطاب قراردهید. شما می باید اطاعت کنید. اگر کسی با سخن رهبری مخالفت کرد، معادل اینست که با امام زمان مخالفت کرده است، با پیامبر مخالفت کرده است، با خدا مخالفت کرده است. چرا؟ چون ایشان منصوب خدا هستند. بعنوان یک عالم دینی می گویم به خدایی که اینگونه منصوبانی دارد باید کافر بود. چنین خدایی (نعوذ بالله) نه حکمت دارد نه عدالت. هیچ نص معتبر دینی، هیچ آیه قرآن، هیچ حدیث معتبری (نه هر حدیثی، حدیث معتبر) از پیامبر (ص) و ائمه (ع) نداریم که چنین سخنانی از آن بدست آید. این ها آرزوها و اُمنیه‏های خود را بر زبان می آورند. آن چیزی که متن دین است عدالت است. هیچ فرد غیرعادلی را خدا هرگز بر گُرده مسلمانان حاکم نمی کند.
آن چیزی که ما از متون دینی می فهمیم این است که حکام ما نمایندگان ما هستند و تا زمانی حق حکمروایی دارند که وکالت ما را داشته باشند. کسی برما ولایت ندارد. ما محجور نیستیم که قیّم بخواهیم. صاحبان نظریه رسمی در کتاب ولایت فقیهشان دقیقا نوشتند که معنای ولایت فقیه بر مردم همانند ولایت پدر بر فرزند صغیر و مجنون است که نمی توانند امور خود را اداره کنند. می پندارند که مردم در حوزه عمومی محجورند، رشید نیستند، مصلحت خود را نمی توانند تشخیص نمی دهند. باید کسی باشد که جای آن ها تصمیم بگیرد که مبادا فریب شیطان بخورند. می گویند که ما مصلحت مردم را بهتر از خودشان تشخیص می دهیم. ما اکثریت مردم تشخیص دادیم که موسوی رئیس جمهورمان باشد. می گویند غلط کردید. درست این است که احمدی نژاد رییس جمهورتان باشد، شما نمی فهمید. می گوییم با سیاستهای شما مخالفیم، می گویند غلط کردید که مخالفید. گلوله می خورید تا دیگر هوس مخالفت نکنید.
بازی ای که در ایران شروع شده است این است که در حوزه عمومی چه کسی حرف آخر را می زند. مردم می‏گویند ما، رهبر می گوید من. دقیقا الآن فقیه سالاری با مردم سالاری متعارض شده است. ولایت فقیه یعنی همگان باید از ولایت مطلقه فقیه اطاعت کنند. مردم سالاری- دموکراسی- یعنی اینکه همگان از جمله فقها باید از اراده اکثریت تبعیت کنند. در دهه اول انقلاب این مساله اتفاق نیفتاد چون هیچوقت اکثریت مردم با رهبری جامعه زاویه نداشتند، الان آن زاویه اتفاق افتاده است. تعارضی که در قانون اساسی است خودش را نشان داده است. باید بین این دو یکی را انتخاب کرد. در حوزه عمومی کسی از جانب خدا به حکومت بر مردم نصب نشده است. افراد متشرع باید این مساله را باخود حل کنند.
امروز بزرگترین مراجع تقلید، بزرگترین علمای دین منتقد این حکومت هستند. با کدام زبان اعلم مراجع تقلید شیعه باید بگوید این حکومت نامشروع است؟ کسی که شرایط عدالت، تدبیر، برخورداری از رای اکثریت را از دست بدهد، حکومتش نامشروع است. نیازی به عزل ندارد، خودبخود منعزل است. این سخن حجت دینی است برای کسانی که دنبال حجت‏های دینی می گردند. اگر با ضوابط حقوق بشر بخواهیم امور را دنبال کنیم، که بسیاری از ضوابط حقوق بشر زیرپا گذاشته شده است.
حاصل بحث این که ما امروز در مقابل حکومتی قرار گرفته ایم که علیه مردم خود از زور عریان استفاده می کند. این مردم بی دفاع صرفا می گویند ما می خواهیم به آن چیزی که در قانونمان نوشته شده است عمل کنیم. چیز بیشتری نمی خواهیم. لذا ما نه قائل هستیم کسی از جانب خدا منصوب شده است، نه معتقدیم کسی بر ما ولایت دارد، نه معتقدیم کسی ولایت مطلقه دارد، نه برای فقاهت شأنی بیش از استخراج احکام کلی شرعی از ادله اربع قائلیم.
معنای ولایت مطلقه می دانید یعنی چی؟ یعنی همه قدرت اعم از قدرت قانونگذاری، قدرت قضاوت، قدرت اجرایی، قدرت نظامی و انتظامی و امنیتی، و قدرت تبلیغاتی همه در دست یک نفر باشد. بسیار خوب، الان همه در دست یک نفر است. آیا مسئولیت را قبول می کنید؟ آن رژیمی که ما با آن مواجه هستیم، مجلسی است که نمی تواند از جانب خود تصمیم بگیرد چون توسط شورای نگهبان مهره چینی شده است. قوه قضاییه‏ای است که انگار تاکنون خواب بوده است. آیا قضات ما استقلال دارند؟
قبل از انقلاب هر زمان که پرونده سیاسی برای منتقدان رژیم شاهنشاهی تشکیل می شد قضات شریف دادگستری آن زمان زیر بار اوامر اعلیحضرت همایونی نمی‏رفتند. شاه ظالم مجبور شد برای محاکمه مصدق و بازرگان و طالقانی دادگاه نظامی تشکیل دهد. می دانید معنای این سخن یعنی چه؟ یعنی دادگستری شاه بالنسبه سالم بود. دادگاه نظامی علیه مصدق حکم کرد. دادگاه نظامی بازرگان و طالقانی را محکوم کرد نه دادگاه عادی دادگستری. و امروز ما می بینیم که نیازی به دادگاه نظامی ندارند. دادگاه انقلاب مثل آب خوردن حکم صادر می کند.
رییس قوه قضاییه نوعا فردی تشریفاتی است. کارها جای دیگری تعیین تکلیف می شوند. کجای دنیا سراغ دارید که بدون حضور وکیل محاکمه انجام بشود؟ فرد محکوم، فرد متهم چهل و پنج روز از دنیای خارج بی خبر باشد، در دادگاه شرکت کند و مجبورش کنند که اعتراف کند. این اعترافات چه ارزشی دارد؟ کدام مرجعی می تواند به این اعترافات اعتبار بنهد.
صرفا می خواهند قبل از مراسم تحلیف قصه هایی که سر هم کردند به مردم تحویل بدهند. این کیفر خواست صادر شده سند بسیار با ارزشی برای سقوط جمهوری اسلامی است. این به سر مقاله روزنامه کیهان شباهت بیشتری دارد تا به یک کیفرخواست حقوقی. تنها چیزی که در آن یافت نمی شود مستندات و ادله حقوقی است. جالب اینجاست که اکثراین کیفرخواست قبل از این بعنوان برنامه انقلاب مخملی در خبرگزاری فارس و روزنامه کیهان منتشر شده است و من شخصا آن را خوانده بودم. این اسمش کیفرخواست نیست. سر و ته ندارد. وجه قانونی بودن اتهام وجرم در آن رعایت نشده است.
جرمی بنام فعالیت نهادینه برای استقرار دموکراسی
من با وضوح و شفافیت اعلام می کنم که در جمهوری اسلامی کوشش برای استقرار دموکراسی جرم محسوب می شود. تمام این عزیزانی که از سران اصلاحات الآن در زندان هستند هیچ جرمی ندارند جز کار تشکیلاتی برای استقرار دموکراسی در ایران. مگر می توان پارلمان داشت ولی حزب نداشت؟ مگر می توان حزب داشت و برای رسیدن به قدرت از طرق مسالمت آمیز و قانونی استفاده نکرد؟ اسم این اعمال قانونی عقلائی را گذاشته اند انقلاب مخملی. اگر آمدیم در یک حزب و کار تشکیلاتی کردیم که قدرت را به شکل قانونی به شکل موقت دردست بگیرم، می گویند “نگفتیم؟ این ها می خواهند به شکل نرم قدرت را از ما بگیرند.” من بوضوح می گویم: بله ما می خواهیم قدرت را به شکل قانونی از شما بگیریم. این مردم ایران هستند که می خواهند قدرت را از شما پس بگیرند.
تمام علوم سیاسی مطابق این کیفرخواست عین جرم است. بحث انتقال جامعه بسوی دموکراسی امروز زنده ترین بخش علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی است. مطابق نظراین افراد جاهل و بی سوادی که بر کشور ما حکومت می کنند،روند دموکراتیک کردن مناسبات سیاسی را انقلاب مخملی می نامند. در این صورت همه دپارتمان های علوم سیاسی در دنیا باید تعطیل شوند. در ایران ما نیازی به دانشکده های علوم سیاسی نداریم. چون به زعم این جاهلان پرمدعا این ها عین جاسوسی است.
اگر فرض کنیم بنده با بزرگترین فیلسوف زمانه یعنی هابرماس آلمانی ملاقات کرده باشم، می گویند: “نگفتیم؟ تو داشتی با او درباره براندازی صحبت می کردی.” من با بسیاری از فلاسفه ملاقات کرده ام و خواهم کرد. مگر می توانید جلوی مراوده های علمی اساتید ایرانی را بگیرید. این کیفرخواست را بردارید بخوانید. قائلان به تئوری توطئه سفر هر فیلسوفی به ایران را از قبیل هابرماس، رورتی و کین تلاش برای انقلاب مخملی قلمداد می کنند.
بسیار خوب، ما می خواهیم به شکل علمی، قانونی و مسالمت آمیز این مفاسد شما را اصلاح کنیم . بنده از قرآن و نهج البلاغه استفاده می کنم. مگر اینکه بگویید که این متون هم ممنوع است. همچنان که الله اکبر گفتن هم امروز جزء جرایم امنیتی محسوب می شود. خواندن نهج البلاغه هم بشرح ایضا. چرا؟ چون بیشترین متنی که ما را علیه بیداد شما تحریک می کند موازینی است که امام علی به ما تعلیم داده است.
امام علی به ما فرمود: شنیده‏ام لشکریان من زمانی که بسوی معاویه می رفتند از شهری می گذشتند. خلخال –زیور پا -دختری یهودی به زور از پای او درآوردند. علی (ع) می گوید “من که این خبر را شنیدم همچون مار گزیده به خود می پیچیدم. از خدا تقاضای مرگ کردم. گفتم علی بمیرد بهتراست که در زمان فرمانروایی او به ظلم از یک ذمیه – دختر یهودی – بخواهند خلخال بدر آورند. آیا امروز به تأسی از امام علی رهبر جمهوری اسلامی از خدا تقاضای مرگ نمی کند که این همه شهید را به قبرستان فرستاده است؟
آیا وجدان شما مرده است؟ من قرار است به کشورم برگردم. با همین صراحتی که این‌جا سخن می گویم در کشورم سخن گفته ام و تاوانش هم پس داده ام. این نهج‌البلاغه، این قرآن ما را دلیر کرده است. ما انقلاب نکردیم که تاج را برداریم عمامه به جایش بگذاریم. انقلاب کردیم که خودمان برای کشورمان تصمیم بگیریم. نه سفارت‌خانه ای برای ما تصمیم بگیرد، نه یک شخص به جای یک ملت تصمیم بگیرد. امروزهم ما تصمیم نمی‌گیریم. اگر تصمیم گرفتیم رییس جمهوری انتخاب کنیم، حتی اگر به نظر شما خطا باشد بگذارید خودمان به خطا بودن کارمان پی ببریم. ما قیم و آقا بالاسر نمی خواهیم. از خدایی خدا به دور می دانم که یک فرد متوسط را این‌گونه بر گرده‌ی مردم به لحاظ شرعی مسلط کره باشد. یقین دارم که در هیچ یک از متون معتبر دینی ما هم‌چون چیزی یافت نمی شود.
ما معترض قانونی هستیم، اغتشاش کار رژیم است
یا این‌که می فرمایند این‌ها اغتشاش‌گر بوده اند. اجازه بدهید فرق بین معترض و اغتشاش گر را تبیین کنم. به یاد دارم در زمان شاه هم به جرم اقدام علیه امنیت ملی و اخلال در نظم عمومی بازداشت شدم. گقتند تو اغتشاش‌گری. امروز هم اگر ایران بودم مثل دوستان دیگرم اغتشاش‌گر معرفی می‌شدم. آن زمان من هرگز دستی به تخریب بلند نکرده بودم و شیشه‌ی بانکی نشکسته بودم. تنها این شعار مقدس را بر زبان رانده بودم: مرگ بر شاه! و امروز دوستان من قبل از طنین انداز شدن شعار مرگ بر دیکتاتور روانه زندان شده اند و اغتشاشگر معرفی شده اند.
اغتشاش‌گر کسانی هستند که به روی مردم گلوله گشوده‌اند،‌اغتشاش‌گر ماموران لباس شخصی شما هستند که آمدند شیشه‌ی بانک شکستند، اتوبوس آتش زدند، سطل زباله آتش زدند تا این اعتراضات مسالمت آمیز ساکت را بدنام کنند. کتمان نمی کنیم، ممکن است درصد بسیار اندکی از جوانان هم اشتباه کرده باشند و تابع احساسات شده در مقابل مظالم مأمورا ن شما مقابله به مثل کرده باشند، اما با قاطیت می گویم هیچ ‌یک از رهبران این اعتراضات سبز هرگز به اغتشاش راضی نبوده و نیست. این گونه که شما هر اعتراضی را تحت‌الشعاع این اغتشاش خودساخته قرار می دهید این هم بخشی از دروغ‌گویی شماست. مردم ما آن‌قدر رشیدند که نیازی نداشته باشند اتوبوس آتش بزنند، به جایی حمله کنند.
معترضین حکومت ایران اغتشاش‌گر نیستند باور کنید. این‌ها خس و خاشاک هم نیستند. مگر نمی گویید مردم ولی نعمت ما هستند؟ این‏ها همان ولی نعمتان شما هستند.این ها همان ها هستند که باید به شما بگویند بمانید یا بروید. از خدا بخواهید که این مردم این همه از او نطلبند که عزراییل به سراغ شما بیاید.
ما می خواهیم به شکل قانونی جامعه‌مان را اصلاح کنیم. مشکل اساسی این است، همه‌ی مجاری قانونی را بسته اید، می گویید یا مرا انتخاب کنید و از من اطاعت کنید، یا اغتشاش‌گرید. و ما می‏گوییم نه از تو اطاعت می کنیم، نه ترا قبول داریم و نه می خواهیم دست به اسلحه ببریم. ما می‌خواهیم به شکل مسالمت آمیز و قانونی و به دور از خشونت این غده‏های سرطانی فساد را از کشورمان پاک‌زدایی کنیم. جراحی کنیم. می گوییم: قانون اساسی را اصلاح می کنیم. می گوید اگر من قبول کردم می توانید عوض کنید، و اگر قبول نکردم نمی توانید. می گوییم ما اعتراض داریم و تظاهرات مسالمت آمیز برگزار می کنیم. می گوید اغتشاش‌گران سءواستفاده می کنند، حق ندارید اعتراض کنید. می گوییم در انتخابات آزاد وکیل مجلس می شویم تا قوانین را اصلاح کنیم و بر امور کشور نظارت کنیم. می گوید حق ندارید به مجلس بیایید. فقط کسانی حق دارند به مجلس بیایند که مرا قبول داشته باشند. می گوییم در انتخابات ریاست جمهوری مورد نظرخودمان را انتخاب می کنیم. می گوید کسی که مرا قبول نداشه باشد مگر می تواند رییس جمهور شود؟ لطفا به ما بگویید ما چه کنیم؟
قصه‌ی ما شده است قصه آن طفل چند ماهه‌ای که در دست یک عجوزه بود و از ترس آن عجوزه گریه می کرد. او طفل را نوازش می کرد، همه می گفتند این طفل از تو می ترسد او را به زمین بگذار ساکت می شود. امروز هم ما حرف‌مان این است. شما منتقدان قانونی و معترضان مسالمت جو را به ساختارشکنی متهم کرده اید. ملت برعکس ساختارشکنی ها را از ناحیه‌ی شما می بیند. شما آمده اید کاری کرده اید که در تاریخ جمهوری اسلامی کم‌سابقه و به این شکل نهادینه بی سابقه بوده است. تیر به روی مردم گشودن ساختار شکنی نیست؟ به مردم دروغ گفتن ساختار شکنی نیست؟ آراء را یک‌باره عوض کردن و نتیجه‌ی دیگری غیر از آراء اصلی ارائه کردن این ساختار شکنی نیست؟ انصاف بدهید شما ساختارشکنید یا ما؟ ادامه دارد…
جنبش سبز جنبشی ملی و مستقل است
گاهی برخی دوستان می پندارند که دست نیاز دراز کردن به مجامع بین‌المللی می تواند مشکلات ما را حل کند. لذا می‌پندارند اگر به ایران حمله‌ی نظامی یا تحریم اقتصادی شود مشکلات ما حل می شود. گاهی دل به سازمان ملل متحد دوخته‏اند که دبیرکل سازمان ملل برای ایران کاری کند یا مجمع عمومی آن قدمی برای ایران بردارد . اجازه بدهید من مواضع جنبش سبز را آن‌چنان که خود می فهمم در این مجلس برای شما بیان کنم. من معتقدم مساله‌ی ایران می‌باید به دست ایرانی حل شود. دموکراسی مساله‌ای نیست که در کوله پشتی سرباز آمریکایی قرار داده شود به عراق یا افغانستان صادر شود. یا در کشتی‏های آمریکایی گذاشته شود و ترانسپورت شود به بندر بصره و ولایت هرات. دموکراسی پشتوانه‌ی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می خواهد. و من مطمئنم مردم ما این پشتوانه ها را دارند. ما خودمان می خواهیم دموکراسی ایرانی را در کشورمان برقرار کنیم. نیازی به هیچ کشور خارجی هم نداریم. در مورد حمله‌ی نظامی معتقدم این بیشتر از همه به نفع حکام ایران تمام می شود و صددرصد به ضرر مردم ایران خواهد بود. حمله‌ی نظامی چیزی شبیه کودتاست. با کودتا هرگز حق پیروز نمی شود. ما خودمان می توانیم کشورمان را اصلاح کنیم. نیازی به هیچ حمله‌ی نظامی نیست و با هر حمله‌ی نظامی هم به شدت مخالفیم. اگر چنین اتفاقی به خصوص از جانب اسراییل هم که اخیرا تهدیدش را هم مطرح کرده است بشود، به نظرم این شب عروسی حکومت ایران است. چون به این وسیله سرکوب بیشتری در کشور خواهد کرد و افراد بیشتری را دست‌گیر خواهد کرد و این عملاً به دفن کردن همین بقایای اعتراض در ایران خواهد انجامید، به بهانه‌ی شرایط حکومت نظامی.
درباره‌ی تحریم اقتصادی هم که گاهی در سخن برخی افراد دیده می شود من به شدت مخالفم. معتقد هستم که تحریم اقتصادی به ضرر ملت ایران است. دودش به چشم مردم ایران می رود. و این باعث می شود که باز حکومت به بهانه ی تحریم اقتصادی فشارها را بر ملت افزون کند. ما باید به دنبال راه حلی بگردیم که دودش کم‌تر به چشم مردم‌مان برود. و حکومت بیشتر تحت فشار قرار بگیرد. شاید تنها چیزی که می توانیم از دیگران بخواهیم و بسیار کم هزینه هم هست این‌که جهان باور کند این دولت، دولت منتخب ملت ما نیست. این دولت صندلی ریاست جمهوری و هیات دولت را غصب کرده است. این‌ها سارقان رای ملت ایران هستند. آن ها را به کشورهای خودتان راه ندهید. نگذارید از ایران سفر کنند. هم‌چنان که ایران را برای ایرانیان زندان کرده اند آن ها را در ایران زندانی کنید. آن‌ها اجازه‌ی سفر نداشته باشند مطمئن باشید بسیاری از مشکلات مرتفع خواهد شد. کرسی نمایندگی ایران در سازمان ملل متعلق به منتخب ملت ایران است. نه منصوب این دولت غاصب. این کرسی را به این دولت غاصب تحویل ندهید. فکر می کنم این کف مطالبات مردم ایران از مجامع بین‌المللی و دولت های خارجی باشد. ما نه تحریم اقتصادی می خواهیم نه حمله‌ی نظامی. صرفا این‌ها را راه ندهید. همین کفایت می کند.
به مجامع بین‌المللی و دولت های خارجی هم دل نبسته ایم. اگر نفت را به خارجی ها ارزانتر بفروشند مطمئن باشید من و شما را هم خواهند فروخت. کافی است چند سنت، نه چند دلار از بشکه های نفت کم بکنند که می کنند به سادگی دموکراسی و حقوق بشر از یاد همه دول خارجی خواهد رفت. مگر در عربستان یا در شیخ‌نشین های خلیج فارس دموکراسی و حقوق بشر هست که این مقدار به آمریکا نزدیک‌اند؟ دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای پیرامونی صرفا ابزاری است که دولت های غربی از آن سوء استفاده می کنند. لذا ما هیچ امیدی نه به مجامع بین‌المللی نه به کشورهای دیگر داریم. ما تنها به خدا توکل کرده ایم و به مبارزات ملت خودمان امیدواریم .
راه حلهای شرعی رفع اختلاف مردم و حکومت
آخرین سخنم. اتفاقی که افتاده است اختلاف بین مردم و حکومت است. این اختلاف می باید به نحوی حل شود. دین و عقل برای اینگونه اختلافات راه حل دارد. در سوره حجرات، آیه نهم، خداوند می فرماید:
وَ إِن طائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَیْنهُمَا فَإِن بَغَت إِحْدَاهُمَا عَلى الاُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتى تَبْغِى حَتى تَفِى ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحُوا بَیْنهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطوا إِنَّ اللَّهَ یحِب الْمُقْسِطِینَ
«هر گاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع پردازند در میان آنها صلح برقرار سازید و اگر یکى از آنها بر دیگرى تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشه گان را دوست دارد»
به زبان ساده تر اگر دو گروه از مسلمانان با هم اختلاف کردند و کارشان به نزاع کشید، می باید دیگر مسلمانان بین اینها حکمیت کنید و کوشش کنند عدالت را بینشان برقرار کنید. و اگر یکی از این دو طایفه از حد خودش تجاوز کرد به کمک آن طایفه مظلوم بر علیه طایفه متجاوز اقدام کنید. امروز طایفه سبز ملتی ها با طایفه دولتی ها نزاعشان شده، مراجع تقلید و دیگر ناصحان شرط بلاغ را بجا آورده طایفه حکومتی ها را به عنوان متجاوز به حقوق ملت معرفی کرده اند، اما طایفه حکومتی گوشش بدهکار نیست و همچنان به بیداد خود ادامه می دهد.
امام علی (ع) هم در نهج البلاغه در اواخر نامه به مالک اشتر از زاویه ای دیگر برای مشکل ما ارائه طریق کرده است:
وَ إِنْ ظَنَّتِ اَلرَّعِیَّهُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ وَ اِعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَهً مِنْکَ لِنَفْسِکَ وَ رِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَى اَلْحَقِّ
«اگر مردم بر تو به ستمگرى گمان برد، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نِه و با این کار از بدگمانیشان بکاه ، که چون چنین کنى ، خود را به عدالت پروده‏اى و با مردم مدارا نموده‏اى . عذرى که مى‏آورى سبب مى‏شود که تو به مقصود خود رسى و آنان نیز به حق راه یابند.»
به زبان ساده تر اگر زمانی مردم به حکومت بدبین شدند، اتهاماتی به حکومت وارد کردند، حکومت وظیفه دارد استیضاح کند. یعنی چی؟ بیاید به مردم توضیح بدهد که من این کارها را کرده ام، ادله اعمال من این است. امام نفرمود مردم را سرکوب کن و با زور آنها را به پذیرش موضع خودت مجبور کن. راه حل علوی در بدبینی مردم نسبت به حکومت کار فرهنگی و توضیح و تبیین و اقناع است. در ایران اکنون اکثر مردم (به نظر ما، و یک سوم جمعیت به نظر شما) حکومت مرکزی (وزارت کشور، شورای نگهبان و بالاتر) را به خیانت در آراء ملی و دروغگوئی متهم می کنند. حکومت بر اساس رهنمود علوی موظف به اقناع و تبیین است. دست یازیدن به سرکوب و زورعریان و خشونت شیوه اموی است.
بر این اساس اینها باید اعتماد عمومی را جلب کنند. این وظیفه ملت نیست که شرعا تقلب را اثبات کند، این وظیفه شرعی حکومت است که می باید امانت داری خود را اثبات کند تا به مردم اثبات کند که صلاحیت ادامه حکومت را دارد.
مشکل ما این است که سرورانی که امروز در حکومت ایران هستند چندان فرصت تعمق در مسائل شرعی نداشته اند. کافیست به متون فقهی و دینی معتبر مراجعه کنند، پای سخن اعلم فقهای حوزه علمیه قم بنشینید و بشنوند که اگر زمانی مردم در امانت داری حکومتشان شک کردند این وظیفه حکومت است که اعتماد دوباره آنها را جلب کند و در زمانی که این شک جاریست دیگر اصالت الصحه جاری نمی شود. یعنی مثل دروغگویی می ماند که همه حرف هایش حمل بر دروغ می شود الا اینکه خلافش اثبات شود. در حالیکه سخن دیگران حمل بر راستگوئی می شود مگر اینکه خلافش اثبات شود.
امروز دولت ما، حکومت ما، متهم به دروغگویی است. و مثل چوپان دروغگو هم شده است. یک بار و دوبار هم دروغ نگفته است. کرور کرور دروغ گفته است. می باید احراز کنیم که این صلاحیت ادامه حکومت را دارد. این مبنای متینی است که آیت الله العظمی منتظری چندبار در فتاوای اخیر خود به آن تصریح کرده اند. این راه حل شرعی است که در این زمان مراجع قم ذکر کرده اند. بنابراین راه حل مشخص است و پیام این شهیدان هم چیزی جز آزادی برای ایران نیست. آزادی هم حاصل نمی شود مگر اینکه کسانی که توهم کرده اند از جانب خدا به ولایت بر این مردم مظلوم منصوب شده اند درک بکنند که مردم آن ها را نمی خواهند. اگر زمانی هم می خواستند، امروز آنها را نمی خواهند. راه خود را پیش بگیرند و مردم را به حال خود رها کنند. آنها خود می دانند که جامعه اشان را چگونه اداره کنند.
در انتها، این مجلس باشکوه که به بزرگداشت چهلمین روز شهادت تعداد زیادی از شهروندان ایرانی بی دفاع مظلوم که در اعتراضات بدون خشونت و مسالمت آمیز تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند، برگزار شده است، از خدای بزرگ برای آنها علو درجات و برای خانواده داغدار آنها صبر جمیل و اجر جزیل از درگاه خداوند بزرگ مسئلت داریم . در اوقات مبارک ماه شعبان خدا را به عظمتش می خوانیم که دعای روز و شب این ملت مظلوم را اجابت فرماید:
اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین،
اللهم اصلح کل ظالم من امور المسلمین،
اللهم اصلح کل غاصب من امور المسلمین.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
فایل تصویری سخنرانی
فایل تصویری سخنرانی
به نام علی به راه معاویه (۱) شبکه جنبش راه سبز، ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
به نام علی به راه معاویه (۲) شبکه جنبش راه سبز، ۱۶ مرداد ۱۳۸۸