Tuesday, April 28, 2015

سلام بر خاوران- محمد نوری زاد

سلام بر خاوران

عکس ‏محمد نوری زاد‏

یک: در گورستان " صالح آباد" ایلام، مزار شهدا را دیدم که با سنگهای گرانقیمت، فرش و آذینش کرده اند. ایلام در هشت سال جنگِ بی خردانه، سخت آسیب دید و بی پناه ترین و ناب ترین جوانان و مردان و زنانش بخون غلتیدند. در آنجا به شهدا سلام گفتم. به عزیزانی که می شد با بکار انداختنِ مختصری خرد، اکنون در میان ما باشند و قیل و قال کنند و بخندند و از زندگی کام بگیرند. مردمان ایلام، در حالی به کام حریصِ جنگ فرو شدند که: سالها با همسایه ی غربیِ خود زیسته بودند و مجادله ای با وی نداشتند. اما جنگ، دهان گشوده بود و مردمان بی نوا را بکام خود می کشید و زندگی می گرفت و مرگ می افشاند.
دو: آن سوتر از مزار شهدا در صالح آباد، گورستانی است متروک و بی نشان. اینجا، به اعدامی ها تعلق دارد. از مجاهدین تا کمونیست ها تا ضد انقلابیون. من در چند شهر، به گورستان هایی اینچنین، برخورده ام. در سنقر کرمانشاه، از هر سه چهار خانه یکی هست که فرزندش اعدام شده. یا در قروه. و اسلام آباد غرب. شهرهای کردستان که بماند. می گویم: اعدامی ها، با هر جرم و جنایتی که مرتکب شده اند، هم تا زمانی که زنده و زندانی اند حق و حقوقی دارند و هم بعد از آن که اعدام می شوند.
ما اما در بی حرمتی به جنازه ی اعدامی ها، و در روفتنِ آبروی هفت نسل پس و پیشِ آنان، صاحب شگرد شده ایم در این سالها. یک اعدامی در این نظام، تا شعاعی نامحدود، بر پیشانی پدر و مادر و برادران و خواهران و خویشانِ دور و نزدیکش داغ می نشاند. جوانی را اعدام کرده اند. حالا به هر دلیل. ای وای اگر جرمش سیاسی باشد. خواهر و برادر این جوان، و یا فرزند این جوان که ممکن است حتی بعد از اعدام پدر به دنیا آمده باشد، نه می تواند سر بلند کند و به تحصیل خود ادامه دهد و نه می تواند در جایی استخدام شود. یک انگشت اشاره ی حریص، مدام او را در هر کجا تعقیب می کند تا مبادا لبخندی بر لبش بنشیند یا به فرصتی همگانی فرو شود.
سه: در سرود جمهوری اسلامی ایران، کلمه ی " خاوران"، با واژه ی نرم و لطیفِ " مهر" همراه شده است: سر زد از افق مهرِ خاوران .... این سرود، با هر محتوایی که دارد، دیر یا زود، جایش را به سرودی دیگر خواهد سپرد. اما کلمه ی " خاوران" ش، تا هر کجای تاریخ، ما را به گورستانی در جنوب تهران اشارت می دهد. در گورستان خاوران، جنازه ی سوراخ سوراخِ جمعیتی از مردان و زنان و جوانان ما را – با هر جرمی که داشته اند - با کمپرسی آورده و در گودالهایی خالی کرده اند و رویشان را با لودر پوشانده اند. در خاوران، جنازه ی کسانی را در گودال ها ریخته اند که: در زندان های کشور، " اسیر" حاکمان اسلامی بوده اند. زندانیانی از همه ی فرقه های سیاسی و غیر سیاسی. چه از بهاییان و چه از مجاهدین و چه از کمونیست ها و چه از سایر معترضان. زندانیانی که هرکدام دو سال و سه سال و هفت سال روزهای تلخ زندان را سپری کرده و با هر مشقت مشغول گذرانِ دوران محکومیت خویش بوده اند. چرا نگویم: زدن و کشتن دستجمعیِ این اسیران، در قاموسِ هیچ بنی بشری نمی گنجد جز داعش مسلکان؟
با اطمینان می گویم: یکی از رازهای وحشتِ حاکمان بویژه ملایانِ دست اندر قتل، هراس از رو در رو شدن با صاحبان این خون های ریخته شده و پاسخگویی به همین پرسش های خونین است. که: آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیرِ خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ نه یک نفر نه ده نفر نه صد نفر. بل بیش از سی هزار "واحد انسانی" را در سه چهار ماه پی در پی.
من هرگاه از معبرِ خاوران گذر می کنم، دست به سینه، به اعدام شدگانِ بی دلیل سلام می گویم. این سخنِ شرمگنانه ی من با آنان است: سلام بر شما و بر بی کسیِ شما. سلام بر ضجه ها و سوزها و شیون های در گلو مانده ی پدران و مادران شما. ای خاورانی ها، شما با هر خطایی که مرتکب شده بودید، طبقِ رآی دادگاه های همین نظام اسلامی، سالها در زندان بودید و باید پس از تحمل دوران محکومیت تان، آزاد می شدید. اما به ضرب سه پرسشِ نیم خطی – که ما را قبول دارید یا نه - شما را زدند و کشتند و پدر و مادر و خویشان شما را انگشت نمای خلایق کردند. تقاضای بخششِ ما از شمایان، ناجوانمردانه ترین تقاضایی است که مردمان دلمرده و بلاتکلیفی چون ما می توانند بر طَبَقِ حقِ سرگردانِ شما نهند.
به خاورانی ها می گویم: اکنون، شما رفته اید و ما مانده ایم. بله، شما را کشتند تا نباشید. و ما مانده ایم تا مثلاً زنده باشیم و زندگی کنیم. اما همین ما، تا قیام قیامت، بار سنگینِ خون شما را بر شانه های خود حمل خواهیم کرد. به تقاصِ سکوتی که پیشه کرده ایم. به تقاصِ ترسی که فرو خورده ایم. و به تقاصِ فراموش کردن انسان هایی که تا ساعتی پیش زنده بودند و ساعتی بعد از پا در آمدند بی هیچ محاکمه ای. معتقدم تا این حق، و حقوقی چون این، اعاده نشوند، ما روز به روز به اعماق فلاکت های برآمده از شقاوت فرو خواهیم شد و شاهین حق خواهیِ همان جنازه های سوراخ سوراخ، بر مغز ما نوک خواهد زد. شاهینی که فعلاً در قفس قاتلی به اسم شیخ مصطفی پورمحمدی زندانی است. شیخی که امضایش پای اعدام همین بی گناهان خفته در خاوران می درخشد. شیخ قاتلی که امروز وزیر دادگستری است و همو به ریش داد، و به ریشِ گسترشِ داد می خندد غش غش.
خروجیِ این همه کشتار و غارت، چیست امروز؟ یعنی حاکمان اسلامی با زدن و کشتن مخالفان، قرار بوده به کجا برسند؟ اگر وضعیت امروز جامعه ی ما همان خروجیِ بدن های خونین و اموال مصادره شده و عاطفه های نابود شده است، ای بدا بر اسلامی که در عبا و عمامه ی آخوندهای ما دست به دست می شود.
چهار: در مسیر مهران، و درست پیش چشم شهدای ایلام و صالح آباد، پنج سال است که پل روگذری را نیمه کاره رها کرده اند. در همین نقطه، و بخاطر همین پلِ رها مانده، سالانه ده ها نفر کشته و مصدوم می شوند. من صدای شهدای ایلام و صالح آباد را می شنوم که همگی فریاد می زنند: آهای مسئولین، بیایید و این علم ها و کتل ها و سر پناه ها و سنگ های قیمتی و پول هایی را که به اسم ما و برای خود هزینه می کنید، بردارید و ببرید و پل صالح آباد را تمام کنید. می گویم: در غوغایی که نماینده ها و سرداران سپاه و امام جمعه ها و آخوندهای حاکمیت، بر اسم و خون شهدا بساط آراسته اند، مگر کسی صدای شهدا را می شنود که: " ما راضی نیستیم " سرودشان است؟
پنج: در ایلام، به ساختمان یک فرهنگسرا برخوردم که ده پانزده سالی است رها مانده و کسی سراغی از آن نمی گیرد. اشتباه شهرداری ایلام این بوده که اراده کرده در این نقطه از شهر " فرهنگسرا " بنا کند. که اگر در همین جا یکی را خوابنما می کردند و زمین آن نقطه را به استناد همان خوابِ شورانگیز، به استخوان های امامزاده ای منتسب می کردند، گنبد و بارگاهش سرضرب بالا می رفت و ضریح مطلایش نصب می شد و پرچم سبزش به اهتزاز در می آمد فی الفور!
شش: نیز در ورودیِ ایلام یک آبنما ساخته اند با کلی هزینه که بی سرانجام و بلاتکلیف مانده است. این آبنما قرار است شره ی آب را از بلندی به زیر سرازیر کند. در ایلام، تا دلتان بخواهد از اینجور کارهای نیمه تمام فراوان است. علتش هیچ نیست جز این که بودجه ی این پروژه ها، در نیمه راه، به دستور سرداری و به خواست امام جمعه ای و به دستور نماینده ای به جایی دیگر برده می شود.
هفت: خودسوزی دختران و زنان درایلام از مرز بحران نیز عبور کرده اما امام جمعه ها و سرداران و نمایندگان استان همچنان بر طبل " امت شهید پرور و مردم سلحشور" می کوبند. خودسوزی آنقدر در دسترس بخت برگشتگان ایلامی است که دانش آموزی دوازده ساله نیز به محض مواجهه با یک بحرانِ نچندان بحران، بر سرِ خود بنزین می ریزد و کبریت می کشد. مسئولینِ دم فروبسته ی استان، علت اصلی خود سوزی دختران و زنان ایلامی را متعمدانه و گاه به دروغ، به آمار طلاق و افسردگی و بن بست های عاطفی، و به هرکجا جز واقعیتِ ایلام گسیل می فرمایند. من به گوشه هایی از راز خودسوزی ها در ایلام پی بردم. این راز را ای بسا بسیاری از دست اندرکاران استان بدانند اما شهامت ابرازش را ندارند و به سمتی دیگر رو بر می گردانند.
می گویم: راز خودسوزی زنان و دختران ایلامی، در بی داد است. زنان ایلامی در بن بست مفرط قومی و قانونی گرفتارند. هیچ ملجآ و پناهی برای واگوییِ دردها و ناهنجاری های خود نمی یابند. آنها با به آتش کشیدنِ خود، از شوهر و پدر و مخاطبانِ بی خیال خود انتقام می کشند. بن بست های قومی و طایفگی و فرهنگی و قانونی باعث رواجِ دلمردگی در میان دختران و زنان بی پناه ایلامی شده است. این بن بست ها – که هرگز نیز کسی برای زدودنِ آن ها ککش نمی گزد – جز با تخریب برج و باروی هیولایی به اسم " مردسالاریِ فراگیر، و هیچ انگاری زن در این استان " واگشوده نمی شود. مرد سالاری ای که قوانین نیم بند و ناجوانمردانه ی اسلامی و استانی، سخت مدافع آن است.
هشت: بیکاری و اعتیاد در میان ایلامی ها بیداد می کند. معتقدم تا زمانی که آتش به عمامه ی آقایان سرایت نکرده، و تا زمانی که پول های بی زبان ما به یک اشاره ی رهبر به جیب سرداران سپاه و به جیب اجنبی ها سرازیر می شود، ما همچنان باید از تماشای چهره ی افسرده ی جوانانمان بگدازیم. ایلام هیچ التیامی از ذخایر نفتی اش نمی بیند. پول های نفت ایلام را به هر کجا بذل و بخشش می کنند جز خود ایلامی ها.
نه: به شهرک صنعتی ایلام سرزدم و خیابان های آن تاب خوردم. کلاً تعطیل بود و گربه ها و سگ های سرگردان در خیابان ها و کارگاه ها و کارخانه های آن پرسه می زدند. می گویم: ذره ای خرد اگر در جمجمه ی مسئولان کشور بود، ولوله ای از کار و تولید در مناطق مرزی ایجاد می کردند تا نشاط معیشتی به جان مردمان مرز نشین شعفِ زندگی بنشاند. نه این که با رواج بن بست های همه جانبه، فضا را برای خروج خرد فراهم کنند و همین فضا را در بست در اختیار جهالت قرار دهند.
ده: ایلام، استانی شگفت و زیبا و ثروتمند اما عقب مانده و فقیر و فراموش شده و گُر گرفته است. از جنگل های سر سبز بلوط و کوهای بلند و دره های عمیق و اماکن باستانی و جذابیت های گردشگری و ذخایر نفتی دارد تا نخیلات و کویرهای خشک و نوار مرزی و راه کربلا. از سرما دارد تا گرما. شوربختانه بخاطر بی عرضگی و آلودگیِ مسئولان ایلام و سود جویی زمین خواران ابن الوقت، من تیغ شخم را دیدم که در همه جا به جان جنگل ها و بلندی های سرسبز ایلام افتاده است برای دیم کاری. سودجویان از یک سوی و وادادگیِ مسئولان از دیگر سوی باعث شده که جنگل ها شخم بخورند و بافت و پوشش گیاهی منطقه در معرض نابودی قرار گیرد. ده سال دیگر ایلام باید تماشایی باشد معکوس!
یازده: در چند جای ایلام به سیاه چادرهای عشایر و گله های گوسفندشان برخوردم. می پرسم: خدا وکیلی ما تا چند سال دیگر باید عشایر و کوچ نشین و سیاه چادر داشته باشیم؟ در همه جای دنیای فهم، کوچ نشینی کلاً ور افتاده و گله داری و جابجایی ایل و طایفه برای جستنِ علف آنهم به شیوه ی صد قرنِ پیش جایش را به اسلوب های مطلوب گله داری داده است. برای نظامی با هیاهوی اسلامی بسیار وقیح است که خانواده های عشایرش سرگردان کوهها و دشت ها باشند و در کوه و کمر اطراق کنند و مثل عهد دقیانوس گله داری کنند. بگویم چرا عشایر ما بندِ کوه و کمر و علف و سیاه چادرند؟ رازش در هیچ نیست الا پولهایی که بیت رهبری و سرداران سپاه و جماعتی از آیت الله ها و امام جمعه ها و ایل و تبارشان، هم بالا کشیده اند و می کشند، و هم به هر کجا مبذول داشته اند و مبذول می دارند. این پول های درو شده اگر به جان جامعه ی ما فرو می شد، ثروت و صلابت از سرو کول ایرانیان بالا می خزید.
دوازده: شرکت حمل و نقل " شمسا " متعلق است به سپاه. این شرکت با ناوگان هایی از اتوبوس و هواپیما، سالانه هزاران زائر کربلا و کاظمین و نجف را با جیب های پر از پول از شهرها و روستاهای کل کشور جمع آوری می کند و برای زیارت به عراق می فرستد. اتوبوس های شمسا، با عبور از ایلام، مسافران را در مرز مهران تحویل ناوگان خود در داخل خاک عراق می دهد تا زائران در شهرهای زیارتی بچرخند و در هتل های مورد نظر شمسا اقامت کنند و خلاصه با شمسا بروند و با شمسا بخورند و بخوابند و با شمسا با جیب های خالی بازگردند به مرز مهران. و با گذر از استان ایلام، به خانه های خود در هر کجا باز روند. در تمامی این رفت و آمدهای شمسایی، استان ایلام یک ریال، آری یک ریال از هجوم و ازدحام این همه مسافر سود نمی برد.
درست مثل خرمشهر که هیچ سودی جز خسارت، از هجوم هزار هزار راهیان نور ندیده است و نمی بیند. وگرنه آمد و رفت این همه جمعیت چه به خرمشهر و چه به ایلام، یک تکانی باید به حیثیت فرهنگی و عمرانی و رفاهی و معیشتیِ مردمان این دو وارد می کرد. شرکت شمسا، سود نجومی اش را بالا می کشد و در عوض، دود و راه بندان های فرساینده اش را برای مردم ایلام باقی می گذارد. کیست که نطق بکشد اما؟ من در این هجوم کربلایی و راهیان نوری، مثل خود امام حسین معطل پیام نورانی اش مانده ام که: ای قوم، اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! غارت، تا بچند؟ حالا شما یک نگاهی به خاوران و به هر کجا و به هر کجا و به هرکجای این سرزمین ملازده بیندازید تا معنای گسترش ظلم به جای داد، نهادینه کردن دروغ به جای راستی، فرا بردن بی ادبی به جای ادب، تباهی حق به جای احیای حق، برکشیدن بی عرضگان و پخمگان به جای بر آمدن شایستگان و خردمندان را به چشم ببینید.
سیزده: در تهران به خانه ی رحیمه شکری رفتم که همین اکنون در زندان است. روز تولدش بود. خیلی ها آمده بودند. آن روز، یادش را گرامی داشتیم و برایش کف زدیم و برای سلامتی اش هورا کشیدیم.
چهارده: دوشنبه بود و با جناب دکتر ملکی رفتیم جلوی کانون وکلا برای حمایت از بانو نسرین ستوده. ظهر که شد، همگی رفتیم جلوی دانشگاه خواجه نصیر برای حمایت از دکتر اکسیری فرد که بخاطر تُنِ صدای نازکش اخراجش کرده اند. با حراست دانشگاه هماهنگ کردیم تا اگر می شود برویم داخل و با رییس دانشگاه خواجه نصیر صحبت کنیم در همین باره. هماهنگی انجام شد و رفتیم بالا. من بودم و دکتر ملکی و خانم ستوده. خودِ دکتر اکسیری فرد نیز آمد.
آقای دکتر خاکی صدیق رییس دانشگاه، و آقای دکتر احمدیان معاون آموزشی دانشگاه به استقبالمان آمدند. رفتیم به سالن کنفرانس. دو ساعتی با رییس دانشگاه در باره ی مشکل دکتر اکسیری فرد صحبت کردیم. صحبت های مفصل هر کدام ما، نشست کوتاه ما را تا دو ساعت به درازا کشاند. از حُسن برخورد رییس دانشگاه سپاس گفتیم و بیرون آمدیم. اجازه بدهید بخاطر سرنوشتِ حرفه ای دکتر اکسیری فرد، من از چند و چون گفتگوها گذر کنم. من امیدِ این دارم که دکتر اکسیری فرد، که از یکی از معتبرترین دانشگاههای ایتالیا فارغ التحصیل شده، به دانشگاه بازگردد و سوء تفاهم ها برطرف شود از هر دو سوی.
محمد نوری زاد
هفتم اردیبهشت نود و چهار محمد نوری زاد‏ ‏‎‎۲۳ new photos‎‎‏

Monday, April 27, 2015

شرط رهبری جامعه در قرآن



شرط رهبری جامعه در قرآن

استاد بهاءالدین خرمشاهی نقدی بر ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای نگاشته که در یکی از شماره های سال اول وقف میراث جاویدان به چاپ رسیده است.
دکتر احمد بهشتی که متوجه این نقد میشود و به قول خود آرزو داشته روزی فرارسد تا نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای بنویسد از دیدن این نقد هم خرسند میشود و هم خود نقدی بر نقد استاد خرمشاهی مینویسد که در شماره اول سال دوم همان فصلنامه به چاپ میرسد. بخشی از نقد ایشان که بسیار مهم و مربوط به رهبری جامعه است قابل نقد و بررسی است که موضوع این گفتمان است.
در آغاز بخش کوتاه و مهم قابل بررسی نقد دکتر بهشتی را میآورم سپس نقد خود را بر نظر این دو بزرگوار مینویسم:

دکتر احمد بهشتی:‌
این نقد متوجه شماره 22 و 23 مقاله آقای خرمشاهی درباره ترجمه مرحوم الهی قمشه ای است.
الف- شماره 22
ایشان در ذیل شماره 22 چنین نوشته اند:
در ترجمه آیه مشهوری که معرکه آراء مفسران و متکلمان فریقین است. یعنی بخش پایانی آیه 124 سوره بقره که گفت و گوی خداوند با حضرت ابراهیم(ع) است: "انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین" نوشته اند: "خدا بدو گفت: من تو را به پیشوایی خلق برگزینم. ابراهیم عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطاخواهی کرد؟ فرمود (آری اگر عادل و صالح و شایسته آن باشند که) عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید" بحث ما در ترجمه "الظالمین" به "مردم ستمکار" است که در اینجا اگر چه مناسب است و پیداست که ستمکاران نباید به عهد امامت یا نبوت برسند اما چنانکه خواهیم دید و اقوال مفسران را نقل خواهیم کرد مراد از الظالمین ستمکاران نیست بلکه مشرکان است.

مقایسه آیه 124 سوره بقره و آیه 82 سوره انعام
آقای خرمشاهی با استناد به آیه 82 سوره انعام "الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم" استفاده کرده اند که الظالمین در آیه 124 سوره بقره: "لاینال عهدی الظالمین" به معنای مشرکین است چرا که "لم یلبسوا ایمانهم بظلم" به معنای "لم یلبسوا ایمانهم بشرک" است و به اقوال برخی از مفسرین و حدیثی از صحیحین استشهاد کرده و نظر خود را مسلم و رأی مرحوم الهی را باطل شمرده است.
در اینجا باید در فهم معنای آیه بر اساس اسلوبی صحیح دقت کرد و نباید از اینکه مفسران(بالاتفاق یا به اکثریت) مطلبی فرموده اند بیمناک باشیم و از اجتهاد و تأمل خودداری کنیم.
به نظر ما معنای کلمه "ظلم" در آیه 82 سوره انعام باید به معنای شرک باشد و کلمه "الظالمین" در آیه 124 سوره بقره باید به معنای ستمکاران باشد نه مشرکان که اولی اعم  و دومی اخص است..." - پایان نقل نوشته دکتر احمد بهشتی

مقدمه ای که پیشنیاز نقد و گفتار است:
در مورد قرآن و تفسیر و مفسران چند پرسش مرا همواره آزار میدهد و خود برای آنها دلایل و پاسخهایی یافته ام ولی این توجیهات درد مرا دوا نمیکنند و مطمئن هستم کمتر کسی هم همدرد دارم تا این مسائل را با او در میان گذارم. در بالا مطلب کوتاهی از دکتر بهشتی را که بخشی از درد مرا بازگو میکند پررنگ(سیاه- بلد) کرده ام که میبینید.

پرسشها:

یک: چرا مترجمین ما به اقوال مفسرینی که افکارشان مربوط به چند یا چندین قرن پیش است استناد میکنند ولی با توجه به دگرگونیهایی که در افکار و آثار و دانشها تاکنون در جهان رخ داده نمیآیند در خود قرآن تدبر کنند و با توجه به اینکه کلام خداوند بی پیرایه است تا اندازه ای به لب کلام خداوند دست یابند؟

دو: چرا مفسرین پیشین همواره از خود گفته اند که مراد(خواست- منظور) خداوند از این کلمه این است... چنین است... چنان است...؟ مگر خداوند از بیان منظور خود ناتوان بوده که این کار را برعهده مفسرین گذاشته تا آنان منظورخداوند را بیان میکنند؟

سه: چرا مفسرین در تفسیرهای خود جای خالی برای اندیشه کردن دیگرانی که پس از آنان میآیند باقی نگذارده و همواره چیزی به جای پیام خداوند قرارداده اند تا پرنده خیال دیگران به پرواز در نیاید و به منظورهای دیگری که ممکن است در پشت واژه های قرآن کریم نهفته باشد دست نیابند؟

توجیه پرسشها:

توجیه پرسش اول: تنها ترس است که مانع از آن میشود که کسی در قرآن تدبر کند. زیرا شخص مترجم یا شارح قرآن میترسد که متهم به تفسیر به رأی شود بویژه با توجه به اینکه بسیاری از حوزویان معتقدند در پس هر تفسیری باید یک روایت از اهل بیت وجود داشته باشد. به همین دلیل قرآن در حوزه از جایگاه شایسته ای برخوردار نیست.(نظر خود را در این زمینه در آفتهای کارامدی قرآن آورده ام.) و این در حالی است که بزرگترین مفسرین به رأی را میتوان در میان مفسرین قدیمی قرآن کریم یافت.

پذیرش این حالت در طول تاریخ موجب شده تا حقایق قرآن همواره در پرده بمانند و تفسیر(پرده برداری) نشوند و یا زمانی تفسیر شوند که کشفی علمی صورت گرفته باشد. نتیجه این شده که از چند دهه پیش تاکنون سخن از گفتاری بودن قرآن به میان آمده که نظرم را در قرآن به مثابه متن(نقدی بر قرآن به مثابه گفتار) آورده ام.

توجیه پرسش دوم: مفسرین چون نام مفسر را با خود داشته اند باید تمام نکته های قرآنی را در ظاهر برای مردم عامی توجیه میکرده اند و از آنجا که دانش و فهم آنان به مفاهیم بلند و کلام شگرف قرآن قد نمیداده هرگاه با چنین آیه ها و واژگانی برخورد داشته اند برای خالی نبودن عریضه چیزی از خود جای کلام خداوند میگذارده و از موضوع گذر میکرده اند.

تنها یک نمونه از آیه ها و واژگان قرآنی بسیاری که با همه سادگی برای مفسران قابل فهم نبوده آیه الذی اخرج المرعی فجعله غثاء احوی سوره اعلی است که اگر به تفسیرها و برای نمونه به مهمترین تفسیر شیعی قرن بیستم(المیزان) که خلاصه التفاسیر هم هست مراجعه کنید چیزی جز همان فهم ظاهری آیه دستگیرتان نمیشود.( برای فهم آن به مراحل ششگانه آفرینش بازگشت شود.)

توجیه پرسش سوم در بالا به گونه ای آمد. یعنی اگر چیزی از خود به جای کلام خداوند نمیگذاردند مردم عامی آنان را به عنوان مفسر نمیپذیرفتند و به سردی از آنان استقبال میشد. با همه پیشرفتهای علمی و فرهنگی عصر حاضر هنوز بسیارند کسانی که وقتی مریض میشوند و نزد پزشکی میروند اگر پزشک یک دارو تجویز نکند او را به عنوان یک دکتر خوب نمیپذیرند و موجب کسادی بازار آن دکتر میشود. همین گونه بوده است در مورد تفسیر قرآن کریم حتا اگر مستقیماً با مردم رو به رو نبوده اند ولی برای خوانندگان تفسیرهایشان جای خالی نمیگذاشتند.

در مورد استاد بهاءالدین خرمشاهی: از پیش از انقلاب با نوشته های ایشان آشنا شده ام ولی تاکنون ایشان را ندیده ام. در مورد وی دو نکته همواره در ذهنم برجسته بوده:
-         ایشان که به قول آخوندها مکلاه(کلاه دار و نه عمامه دار) بوده و اهل تظاهر به دینداری از راه ریشگذاری هم نبوده است چگونه به قرآن علاقمند شده اند و در این راه گام نهاده اند؟ میتوان گفت از این جهت در نوع خود بینظیرند!
-         تا آنجا که برخی نوشته های ایشان را خوانده ام وی همواره نسبت به آیات قرآن کریم دست به عصا راه رفته اند و با همه تبحری که در قرآن و بویژه در قرآن پژوهی دارند از خود جسارت اجتهاد و ارائه نظری که سنت شکن باشد و حرف نوی از قرآن را به دیگران برساند کمتر داشته اند. و اخیراً:
-         اینکه ایشان دکتر حداد عادل را تشویق به ترجمه قرآن کرده اند به نظرم کار شایسته و بجایی نبوده است بویژه در این بحبوحه بازار ترجمه قرآن به زبان فارسی که اتیکت آور شده است و هرکس تنها نظرهای خود را در ترجمه ها بیان میکند و از منظور نظر خداوند چیزی دستگیر خلق نمیشود.
-         اصولاً ترجمه کل قرآن از سوره حمد تا سوره ناس کاری عبث است و ترجمه و تفسیر قرآن در عصر حاضر تنها باید همانند نوشتن دانشنامه ها به صورت واژه نگاری علمی و تخصصی باشد نه همسو با روش مترجمان و مفسران قرون و اعصار گذشته!(پایان مقدمه)

آوردن این مقدمه نسبتاً بلند برای این بود که به این دو بزرگوار بگویم:

چرا کلام خداوند را در این دو آیه مورد بحث پیرامون واژه ظلم و ظالم که بسیار ساده و بی پیرایه است با چنگ زدن به ریسمان پوسیده تفاسیر کهن تغییر میدهید و نظری را بر قرآن تحمیل میکنید که تنها نتیجه اش دور کردن ذهن خوانندگان و پژوهشگران از منظور خداوند است؟

هیچگاه شایسته نیست که اصل واژگان قرآن را تغییر دهیم. تفسیر واژگان تغییر واژگان نیست! معنای تدبر پشت بینی آیه و واژگان آن است نه دگرگون کردن آیات الهی!

برای مثال ظالم یعنی ستمگر. اینکه ستمگر را به مشرک تبدیل کنیم از یک شخص دیندار امروزین به دور است چه برسد به شخصی قرآن پژوه. مگر خداوند از آوردن واژه مشرک ناتوان بوده که واژه ظالم را به کار برده است؟ مگر برای خداوند سخت بوده که واژه مشرک را به کار برد و ما میخواهیم با تغییر واژه کار خداوند را آسان کنیم! این روش شایسته هیچ اندیشمندی نیست و خود مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه است.

درست است که شرک خود ظلمی عظیم است ولی شرک شرک است و ستم ستم. مشرک مشرک است و ظالم ظالم. شرک گونه ای ستم هست ولی هر ستمی شرک نیست! چرا کلام ساده و بی پیرایه خداوند را با توجیهات خود دگرگونه میکنیم؟

پیام خداوند در آیه 124 سوره بقره که گفت و گوی خداوند با حضرت ابراهیم(ع) است(انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین) بسیار صریح- ساده و روشن است:
خداوند به حضرت ابراهیم میگوید من تو را رهبر مردم قرارمیدهم. و حضرت ابراهیم میپرسد و از ذریه ام چه؟(یعنی رهبری میتواند موروثی باشد؟) خداوند بی آنکه اشاره ای به ذریه او کند پاسخی مجمل و مفید- جامع و مانع میدهد: لاینال عهدی الظالمین

یعنی چه موروثی باشد یا نباشد شرط رهبرشدن یک شخص آن است که ستمگر نباشد یا بعداً ستمگر نشود. و اگر شخص ستمگری به رهبری و امامت جامعه رسید مخالف عهدوپیمان من با آدمیان است. زیرا عهدوپیمانی که با آدمیان بستم این بود که: مبادا ستمگر شوند.

پیام بسیار صریح است. آیا از این صریحتر و بهتر هم میشد برای همه اعصار و دهور پیامی انسانساز و جامعه ساز(سیاسی و جامعه شناختی) به این کوتاهی و پرباری داد؟  

هرگز! و تنها از قرآن معجزه گر چنین کارهایی بر میآید و بس!

همان گونه که در مورد گفتارهای کیهانشناسی قرآن آورده ام گویا اعجازهای قرآن بیشتر در آیه های سه واژه ای نهفته است!(مانند: فلااقسم بمواقع النجوم- والنجم اذا هوی- وضاق بهم ذرعاً- وبالنجم هم یهتدون- والسماء ذات الحبک- الخنس الجوارالکنس) اکنون میبینیم که اعجازهای سه واژگانی در زمینه علوم انسانی نیز در قرآن کریم کارایی دارند: لاینال عهدی الظالمین

اکنون باید دید در کدام آیه خداوند با انسان عهد بست و پیمان چه بود؟

یک- سوره اعراف آيه 22 و 23
وناداهما ربهما الم انهاکما عن تلکماالشجره و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین؟
قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین.

دو- سوره یس آیه 60:
الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدواالشیطان انه لکم عدو مبین.

از برابر گذاری این سه آیه مشخص میشود که عهدی را که خداوند از روز اول با انسان گذارده این بوده است که: مبادا از شیطان پیروی کند تا ستمگر شود.

ستم بر چهارگونه است که همگی مربوط به پیروی از شیطان میشود. زیرا انسان فطرتاً و ذاتاً ستمگر نیست. بلکه از آنجا که انسان از روح الهی بهرمند و خداگونه است تمام صفات الهی را در خود جمع دارد و تنها وظیفه اش این است که آن صفات الهی را که شایسته انسان است در خود از قوه به فعل دراورد و دیگر صفات الهی مانند جباریت و تکبر را که تنها شایسته خداوند است در خود تعدیل کند.

گونه های ستم از ساده به پیچیده یا از کوچکی به بزرگی:

-         ستم بر خود یعنی گناهی که زیانش تنها به خود ما برمیگردد وعلاجش توبه است.
-         ستم بر دیگری(عضو خانواده یا جامعه) و علاجش رفتن نزد قاضی عادل است.
-         ستم بر جامعه(که ویژه رهبر یا رهبران- حاکمان و حکومتگزاران است.)
-        ستم بر خداوند که فرمود: و من اظلم ممن ... (چندین آیه در این زمینه هست)

درست است که گونه سوم ستم- ویژه رهبر یا رهبران میشود ولی از آنجا که خداوند واژه ستمگر را به گونه ای عام به کار برده شرط رهبری از نظر قرآن آن است که رهبر به عمد مرتکب هیچگونه ستمی نشود تا شرط رهبری را همواره در خود داشته باشد.

حضرت آدم زمانی به پیامبری برگزیده شد که پس از اقرار به ستم بر نفس خود(ظلمنا انفسنا به دلیل پیروی از شیطان که در بالا آمد) توبه کرد.
حضرت موسی نیز پس از آنکه قبطی را کشت و پیش از آنکه به پیامبری برگزیده شود توبه کرد و نزد خداوند اعتراف کرد و گفت: ظلمت نفسی. ظاهراً کشتن قبطی از روی سهو بوده که ستم بر نفس تلقی شده است. الله اعلم.
اینکه مولاعلی در دعای کمیل میگوید ظلمت نفسی برای ما گفته وگرنه این جمله در مورد شخص او صدق نمیکند و آن حضرت هیچگاه آن گونه نافرمانیهایی که حضرات آدم و موسی کرده اند مرتکب نشده است.

نقد و بررسی آیات 82 و 83 سوره انعام:

الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون82 و تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء ان ربک حکیم علیم83

در آیه 82 نیز ظلم به معنای اصلی آن یعنی ستم است و به معنای شرک نیست که آن دو بزرگوار به پیروی از مفسرین مدعی شده اند.

دلایل:

یک- کسانی که ایمان آوردند و هرگز ایمان خود را با ستم نپوشاندند آنان در امنیت و مصونیت اند(از حیله های شیطان در امان هستند.) و آنان هدایت یافتگانند.(و همینان میتوانند هدایت و رهبری جامعه را در دست گیرند.)
اینکه بیاییم واژه ستم را به شرک تغییردهیم خود ستمی بر کلام خداوند است زیرا آیه را بی محتوی کرده ایم. چرا که ایمان و شرک نقیض یکدیگرند و ایمان با ستم پوشانده میشود نه با شرک بلکه شرک ایمان را از میان میبرد زیرا نقیض آن است. اگر بگوییم خداوند گفته ایمان خود را با شرک نپوشاندند سخن بی محتوایی را به خداوند نسبت داده ایم. زیرا که شرک ایمان را نمیپوشاند بلکه آن را میزداید و از میان برمیدارد و تنها با ستم است که یک شخص بویژه رهبر و پیشوا که در ظاهر مؤمن به خداوند است با ستمی که بر مردم روا میدارد و با اینکه مردم او را نه به عنوان یک مشرک بلکه به عنوان یک مؤمن بالله میشناسند ایمانش رنگ و رو و نشانی از ایمان ندارد بلکه ستمگری اش آمده و روی ایمانش را پوشانده است. او مشرک نیست. او مؤمن ستمگری است که رهبری اش مورد پذیرش خداوند نیست زیرا به عهد خداوند با آدم عمل نکرده است.

دو- چرا این آیه نیز به امامت یعنی رهبری برمیگردد؟
زیرا در آیه بعد(83) میخوانیم که: آن است حجت ما. دادیم آن را به ابراهیم بر قومش. بلندمیگردانیم درجات و مراتب هرکه را که بخواهیم همانا که پرودگارت حکیم و بسیار داناست.

پرسش اول: حجت خدا چیست که خداوند آن را به ابراهیم عطاکرد تا بر قومش حکم براند؟ آیا در آیه اول نگفت که تو را امام(رهبر) مردم قرار میدهم تا بر مردم حکم برانی؟

پرسش دوم: چرا خداوند موضوع بلندپایه کردن هر کسی را که بخواهد(یعنی بدون ارتباط آن کس با حضرت ابراهیم) را در اینجا آورده است؟ جز این است که میخواهد موضوع امامت عام یعنی رهبری جامعه بدون وابستگی به موضوع نبوت و آن حضرت و موروثی نبودن آن را بیان و بازگو کند؟
موضوع این آیه و آیه اول به یقین امامت(رهبری جامعه) است و اصولاً نبوت و رسالت در آنها موضوعیت ندارد تا مفسرین شیعه این امامت یا رهبری عام را به امامت یا رهبری خاص(ائمه معصومین) ربط دهند و دکتر بهشتی هم از این نظر حمایت کند.(این موضوع در دنباله نقد ایشان آمده که در متن چاپی پیوست موجوداست.)

یکی از مخاطراتی که با این گونه تفسیرها گریبانگیر قرآن کریم میشود این است که کاربرد همه زمانی و همه مکانی آیات آن را از آن میگیرند.(البته تفاسیر و ترجمه ها پر است از این گونه ستم کردن بر قرآن.) بنابراین در مورد این دو آیه باید گفت: اکنون که در نبوت بسته است. شرایط امامت خاص هم که موجود نیست پس تکلیف مدیریت جامعه و ویژگی رهبری که میخواهد مدیریت جامعه ای را برعهده بگیرد از دیدگاه قرآن کریم چه میشود؟
هفتم اردیبهشت نودوچهار- احمد شماع زاده